جهنم من با او🍷فصل 1
جهنم من با او🍷فصل 1
# پارت ۹
ویو ا.ت : رانده ماشین رو نگه داشت و با ذوق از ماشین پیاده شدم با هیجان پریدم پایین که نزدیک بود با سر بیوفتم زمین که با دستش گرفتنم و افتادم تو بغلش داشتم از خجالت آب میشدم که از بغلش اومدم بیرون و با لبخندی پر از هیجان دستش رو گرفتم و کشیدم با ذوق گفتم ....
ویو کوک : دستم رو گرفت وقتی دستم رو میگرفت قلبم میلرزید و تند میزد ولی ... ولی چرا آخه ؟ ....
ا.ت : ترن هوایییییییی آخ جون بریم اونجاااااا
کوک : فکرشم نکن اصلا
ا.ت : لطفا ... وایسا نکنه میترسی ( پوزخند )
کوک : اصلا نمیترسم باشه حالا میبینیم
ا.ت : باشه
ویو کوک : وایییی چرا قبول کردم ؟ بیخیال ، رفتم دوتا بیلیت گرفتم و سوار شدیم اولاش خوب بود بعدش تند تر شد که جیغ منم که پر ترس بود بلند شد ا.ت هم بد خنده جیغ میکشید کا بهم گفت ....
ا.ت : کوک دستت رو بده به من واییی آخ جوننننننن ( با جیغ دست کوک رو گرفت )
کوک : ا.ت من تسلیم میترسممممممم
ا.ت : ترس ندار صورتت رو بیار جلو
ویو کوک : به حرفش گوش دادم و صورتم رو نزدیک صورتش کردم که گونم رو سطحی بودسید رفتم تو شک قلبم دوباره شروع کرد به تند تند زدن حتی فکرشم نمیکر م که دختری که اینقدر ازش بدم میومد اینقد مهربون و کیوت باشه چرا ازش بدم اومده محو خنده هاش شده بودم که وایساد باهم پیاده شدیم دستم رو دوباره گرفته رفتیم چنتا چیز میز دیگه سوار شدیم ...
☆ پرش زمانی سالت ۱۰
ویو ا.ت : از ساعت ۷ با کوک تو شهربازی هستیم تا الان دیگه کم کم دیر وقت شده بود که گفتم ...
ا.ت : دیر وقت بیا منو برسون خونمون برو
کوک : باشه بیا بریم ( دست ا.ت رو میگیره )
ویو کوک : دستش رو گرفتم هنوز چند قدم را نرفته بودیم که گفت ...
ا.ت : وایسا یه چیزی یادم رف
کوک : چی ؟
ا.ت : پشمک ( پوکر )
کوک : ( داره از خنده جر میخوره )
ا.ت : نخند بیا برو بخر بعد پول کل بیلیت هارو حساب کن بهت بدم
کوک : با ... باشه ( از خنده داره میترکه )
ویو کوک : با حرفش خندم گرفت یه جوری گفت که یه چیزی یادم رفت فک کردم صندی چیزی رو جا گذاشته رفتم دوتا گرفتم که گفت
# پارت ۹
ویو ا.ت : رانده ماشین رو نگه داشت و با ذوق از ماشین پیاده شدم با هیجان پریدم پایین که نزدیک بود با سر بیوفتم زمین که با دستش گرفتنم و افتادم تو بغلش داشتم از خجالت آب میشدم که از بغلش اومدم بیرون و با لبخندی پر از هیجان دستش رو گرفتم و کشیدم با ذوق گفتم ....
ویو کوک : دستم رو گرفت وقتی دستم رو میگرفت قلبم میلرزید و تند میزد ولی ... ولی چرا آخه ؟ ....
ا.ت : ترن هوایییییییی آخ جون بریم اونجاااااا
کوک : فکرشم نکن اصلا
ا.ت : لطفا ... وایسا نکنه میترسی ( پوزخند )
کوک : اصلا نمیترسم باشه حالا میبینیم
ا.ت : باشه
ویو کوک : وایییی چرا قبول کردم ؟ بیخیال ، رفتم دوتا بیلیت گرفتم و سوار شدیم اولاش خوب بود بعدش تند تر شد که جیغ منم که پر ترس بود بلند شد ا.ت هم بد خنده جیغ میکشید کا بهم گفت ....
ا.ت : کوک دستت رو بده به من واییی آخ جوننننننن ( با جیغ دست کوک رو گرفت )
کوک : ا.ت من تسلیم میترسممممممم
ا.ت : ترس ندار صورتت رو بیار جلو
ویو کوک : به حرفش گوش دادم و صورتم رو نزدیک صورتش کردم که گونم رو سطحی بودسید رفتم تو شک قلبم دوباره شروع کرد به تند تند زدن حتی فکرشم نمیکر م که دختری که اینقدر ازش بدم میومد اینقد مهربون و کیوت باشه چرا ازش بدم اومده محو خنده هاش شده بودم که وایساد باهم پیاده شدیم دستم رو دوباره گرفته رفتیم چنتا چیز میز دیگه سوار شدیم ...
☆ پرش زمانی سالت ۱۰
ویو ا.ت : از ساعت ۷ با کوک تو شهربازی هستیم تا الان دیگه کم کم دیر وقت شده بود که گفتم ...
ا.ت : دیر وقت بیا منو برسون خونمون برو
کوک : باشه بیا بریم ( دست ا.ت رو میگیره )
ویو کوک : دستش رو گرفتم هنوز چند قدم را نرفته بودیم که گفت ...
ا.ت : وایسا یه چیزی یادم رف
کوک : چی ؟
ا.ت : پشمک ( پوکر )
کوک : ( داره از خنده جر میخوره )
ا.ت : نخند بیا برو بخر بعد پول کل بیلیت هارو حساب کن بهت بدم
کوک : با ... باشه ( از خنده داره میترکه )
ویو کوک : با حرفش خندم گرفت یه جوری گفت که یه چیزی یادم رفت فک کردم صندی چیزی رو جا گذاشته رفتم دوتا گرفتم که گفت
۵.۴k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.