p94
p94
تارا-علی بانیکا ویدیو کال کن دلم براش تنگ شدههه
اصلا قبلا بیشتر بت زنگ میزد چرا زنگ نمیزنه
علی-سرش بااون دوتا گرمه هروقت زنگ میزنی
غرغر میکنه بلاکش کردم
تارا-خوب حالا
یه زنگ بزن بهش
علی-باشش
بهش زنگ زدم بعد چندتا بوق برداشت
تارا تو دوربین نبود
نیکا-چه عجب یخبر ازخواهرت میگیری نمیگی مرده زندست
بادوتا بچه رومخ
علی-سلام
نیکا-سلام کجاییی
استودیو که نی خونتم نی
خونه سپهرم نی
کجاییی
تارا-به تو چه شوهرم کجاست اصلاااا
نیکا-صداتارا بودددددد
علی-هوم
تارا-سلامممممم
نیکا-سلاممممم عوضیییییی
خیلی کثافتی اصلا بم زنگ نزدیییی
تارا-دیگه بیخیال
نیکا-کجاییدد
تارا-خونه منن
نیکا-اها
بامامان دوروز حرف نزدم نمیدونستم علی نیستش
تارا-کصخلی دیگه
نیکا-گگگ
کی میاد
دلم برات اینقد شدهههه
تارا-پسفردااا
نیکا-ساعت چند میرسید
تارا-ساعت تقریبا فکرکنم 6بعد ازظهر
نیکا-خوبه با متین میاییم
تارا-وییییی
نازلی و نیلی کجاننن
نیکا-نازلییی
نازلییییی
بیااااا یدقههه
نازلی-بلهههههههه
نیکا-بیا ببین دای پیش کیهههه
نازلی-سلاممممم خالهههه
تارا-سلام خوشگل خاله چقد بزرگ شدی تو یادت من و
نازلی-کم یادمه
تارا-کم یادته
فکرکنم نیلی کلا یادش نباشه نهههه
نیکا-اره داره بازی میکنه
نگاش کن
تارا-نیکا دوربین و چرخوندرو نیلی
وای خدا چقد بزرگ شده نمکههههه خالههه....
شب ساعت9:
تارا-چمدونم و یبار دیگه چک کردم تموم
شد داشتم اتاق و مرتب میکردم
که زنگ در خورد میا بود برای خداحفظی اومده بود
علی داشت غذا درست میکرد
رفتم در و بازکردممم
علی-میاست؟
تارا-ارههه
میا-سلاممممم
بغلش کردم تارا خیلی دلم برات تنگ میشهه
کاش نمیرفتی تو تنها دوستم تو اینجایی(به المانی)
تارا-میا اصلیتش پرتغالی بود ولی تو المان بزرگ شده بود
الانم مامان باباش تو پرتغالن
منم دلم برات تنگ میشه
بیا تو(به المانی)
علی-سلام میا جون
میا-سلام
تارا بهش بگو از دستش ناراحتم چون تنها دوست من
و داره ازم میگره و ازش ممنونم چون دیگه غر غر های تو درمورد دلتنگیت و نمیشنوم(به آلمانی)
تارا-وای از دست تو
علی میگه ازدستت ناراحته چون من که تنها دوستشم داری از ش میگیری
و ازت ممنوه چچون دیگه غرغرای من برای دلتنگیت و نمیشنوه
علی-خوب بگو بهش تارا قبل ازاینکه دوست تو بشه زن من بوده
تارا-وای مگه من مترجمم
میا-اینو فهمیدم چی میگی
علی-تارا شام امادست هاااا
عجب هات داگی درست کردم
تارا-باش
میا پاشو بیا شام
تارا-درخال خوردن غذا بودیم که
میا گفت
میا-من فردا میام فرودگاه راستی
دوستاتون برگشتن
تار-اره رفتن
میا-حیف خدافطی نکردم باان بامزه عه
تارا-نگاه ریزی به علی انداختم که اونم بم نگا کرد
علی-دیگه کارداشتن
میا-حالا مهم نی
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان
تارا-علی بانیکا ویدیو کال کن دلم براش تنگ شدههه
اصلا قبلا بیشتر بت زنگ میزد چرا زنگ نمیزنه
علی-سرش بااون دوتا گرمه هروقت زنگ میزنی
غرغر میکنه بلاکش کردم
تارا-خوب حالا
یه زنگ بزن بهش
علی-باشش
بهش زنگ زدم بعد چندتا بوق برداشت
تارا تو دوربین نبود
نیکا-چه عجب یخبر ازخواهرت میگیری نمیگی مرده زندست
بادوتا بچه رومخ
علی-سلام
نیکا-سلام کجاییی
استودیو که نی خونتم نی
خونه سپهرم نی
کجاییی
تارا-به تو چه شوهرم کجاست اصلاااا
نیکا-صداتارا بودددددد
علی-هوم
تارا-سلامممممم
نیکا-سلاممممم عوضیییییی
خیلی کثافتی اصلا بم زنگ نزدیییی
تارا-دیگه بیخیال
نیکا-کجاییدد
تارا-خونه منن
نیکا-اها
بامامان دوروز حرف نزدم نمیدونستم علی نیستش
تارا-کصخلی دیگه
نیکا-گگگ
کی میاد
دلم برات اینقد شدهههه
تارا-پسفردااا
نیکا-ساعت چند میرسید
تارا-ساعت تقریبا فکرکنم 6بعد ازظهر
نیکا-خوبه با متین میاییم
تارا-وییییی
نازلی و نیلی کجاننن
نیکا-نازلییی
نازلییییی
بیااااا یدقههه
نازلی-بلهههههههه
نیکا-بیا ببین دای پیش کیهههه
نازلی-سلاممممم خالهههه
تارا-سلام خوشگل خاله چقد بزرگ شدی تو یادت من و
نازلی-کم یادمه
تارا-کم یادته
فکرکنم نیلی کلا یادش نباشه نهههه
نیکا-اره داره بازی میکنه
نگاش کن
تارا-نیکا دوربین و چرخوندرو نیلی
وای خدا چقد بزرگ شده نمکههههه خالههه....
شب ساعت9:
تارا-چمدونم و یبار دیگه چک کردم تموم
شد داشتم اتاق و مرتب میکردم
که زنگ در خورد میا بود برای خداحفظی اومده بود
علی داشت غذا درست میکرد
رفتم در و بازکردممم
علی-میاست؟
تارا-ارههه
میا-سلاممممم
بغلش کردم تارا خیلی دلم برات تنگ میشهه
کاش نمیرفتی تو تنها دوستم تو اینجایی(به المانی)
تارا-میا اصلیتش پرتغالی بود ولی تو المان بزرگ شده بود
الانم مامان باباش تو پرتغالن
منم دلم برات تنگ میشه
بیا تو(به المانی)
علی-سلام میا جون
میا-سلام
تارا بهش بگو از دستش ناراحتم چون تنها دوست من
و داره ازم میگره و ازش ممنونم چون دیگه غر غر های تو درمورد دلتنگیت و نمیشنوم(به آلمانی)
تارا-وای از دست تو
علی میگه ازدستت ناراحته چون من که تنها دوستشم داری از ش میگیری
و ازت ممنوه چچون دیگه غرغرای من برای دلتنگیت و نمیشنوه
علی-خوب بگو بهش تارا قبل ازاینکه دوست تو بشه زن من بوده
تارا-وای مگه من مترجمم
میا-اینو فهمیدم چی میگی
علی-تارا شام امادست هاااا
عجب هات داگی درست کردم
تارا-باش
میا پاشو بیا شام
تارا-درخال خوردن غذا بودیم که
میا گفت
میا-من فردا میام فرودگاه راستی
دوستاتون برگشتن
تار-اره رفتن
میا-حیف خدافطی نکردم باان بامزه عه
تارا-نگاه ریزی به علی انداختم که اونم بم نگا کرد
علی-دیگه کارداشتن
میا-حالا مهم نی
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان
۳.۲k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.