p95
p95
تارا-علی خوابم نمیبره
علی-بخواب میبره(خواب آلود)
تارا-وقت یخوابم نمیبره چجور بخوابم ببره
علی-جه بدونم مامانم همش اینو میگه
تارا-ذوق زدم فردا قرار نیکارومببینم
مامانم پارسااا
خاله عمو متین
علی-بخوا ب دیگهههه
چقد حرف میزنی
تارا-اههههه پیرمرده انگار
علی-میخوابی یا میزنمتااااا
تارا-ایش باشه
نمیدونم چقد فکرکردم که بلاخره خوابم برد
فرداصبح:
تارا-بریم
علی-چقد چمدون برداشتی
ارا-دوسه روزه نیس کههه
یه عمر سفرههه
علی-خوبب
هوفففف
تارا-علی قبل اینکه بریم
میشه بریم باعرفان خدافظی کنمم
علی-میدونی اصلا ازش خوشم نمیاد
ولی باشه
فقط زیاد بش روندیاااااا
تارا-باشهه
من برونم تاخونشون؟
علی-باش
تارا-رفتیم اول سمت
خونه عرفان رسیدیم
رفتم درشون وزدم
بازکر
عرفان-سلام
ازاین طرفا
تارا-دارم برمیگردم ایران
اومدم خداحافظی
عرفان-مطمعنی دوست داره
تارا-من به عشقش ایمان دارم
عرفان-توچی خوشحالی کنارش؟
تارا-هوم
عرفان-خوشبخت بشی
عروسیت من و فراموش نکنیاا
امیدوارم اونقد معروف و سربلند باشی که به داشتن همچین رفیقی
افتخارکنم توخیلی قوی ازپس همچی برمیایی(بابغض)
تارا-توهم همینطور
میدونم علی داشت ازماشین نگام میکرد
ولی بغلش کردم
مراقب خودت باش
عرفان-توهم همینزوری
تارا-من برم دیگه خداحافظ
عرفان-جوابشو بالبخند دادم ودر و بستم
تارا-رفتمسمت ماشین
راهی فرودگاه شدیم
رسیدیم
چمدونا رو تحویل دادم
بامیا خداحافظی
کردم و
دیگه سوار هواپیما شدیم
از صبح که به امانت قبلیم برگشه بودم چکش نکرده بودم
رفتم توش کلی تکست و نوتیص داشتم
نگه داشتم سربیکاری چکشون کنم...
#زخ_بازمن#علی_یاسینی#رمان
تارا-علی خوابم نمیبره
علی-بخواب میبره(خواب آلود)
تارا-وقت یخوابم نمیبره چجور بخوابم ببره
علی-جه بدونم مامانم همش اینو میگه
تارا-ذوق زدم فردا قرار نیکارومببینم
مامانم پارسااا
خاله عمو متین
علی-بخوا ب دیگهههه
چقد حرف میزنی
تارا-اههههه پیرمرده انگار
علی-میخوابی یا میزنمتااااا
تارا-ایش باشه
نمیدونم چقد فکرکردم که بلاخره خوابم برد
فرداصبح:
تارا-بریم
علی-چقد چمدون برداشتی
ارا-دوسه روزه نیس کههه
یه عمر سفرههه
علی-خوبب
هوفففف
تارا-علی قبل اینکه بریم
میشه بریم باعرفان خدافظی کنمم
علی-میدونی اصلا ازش خوشم نمیاد
ولی باشه
فقط زیاد بش روندیاااااا
تارا-باشهه
من برونم تاخونشون؟
علی-باش
تارا-رفتیم اول سمت
خونه عرفان رسیدیم
رفتم درشون وزدم
بازکر
عرفان-سلام
ازاین طرفا
تارا-دارم برمیگردم ایران
اومدم خداحافظی
عرفان-مطمعنی دوست داره
تارا-من به عشقش ایمان دارم
عرفان-توچی خوشحالی کنارش؟
تارا-هوم
عرفان-خوشبخت بشی
عروسیت من و فراموش نکنیاا
امیدوارم اونقد معروف و سربلند باشی که به داشتن همچین رفیقی
افتخارکنم توخیلی قوی ازپس همچی برمیایی(بابغض)
تارا-توهم همینطور
میدونم علی داشت ازماشین نگام میکرد
ولی بغلش کردم
مراقب خودت باش
عرفان-توهم همینزوری
تارا-من برم دیگه خداحافظ
عرفان-جوابشو بالبخند دادم ودر و بستم
تارا-رفتمسمت ماشین
راهی فرودگاه شدیم
رسیدیم
چمدونا رو تحویل دادم
بامیا خداحافظی
کردم و
دیگه سوار هواپیما شدیم
از صبح که به امانت قبلیم برگشه بودم چکش نکرده بودم
رفتم توش کلی تکست و نوتیص داشتم
نگه داشتم سربیکاری چکشون کنم...
#زخ_بازمن#علی_یاسینی#رمان
۱.۹k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.