رابطه سوخته (Burnt relationship ) ༺༻
رابطه سوخته (Burnt relationship ) ༺༻
part ²⁶
راستش رو بگم کنار آقای مین یونگی احساس امنیت میکردم احساس میکردم واقعا یکی پیشم هست ک منو آروم کنه و تو سختی ها کنارم باشه
یکم ک اونطرف تر رفتیم در یکی از اتاق هارو باز کرد اتاقی با در شیشه ای خوشگل اتاقی ک فقط با شیشه پوشیده شده بود سقفش و حتی دیواراش حیلی قشنگ بود
✓ اینجا جاییه ک من همیشه دوست دارم بیام و وقتی از چیزی ناراحتم میتونم اینجا خودمو آروم کنم
یه نقاشی خیلی زیبا از غروب خورشید رو دیدم
رفتم سمتش
♡این نقاشی.... واقعا شاهکاره
✓*لبخند* واقعا؟
♡اوهووم خیلی خوشگله
♡میتونم بپرسم نقاشش کیه؟
✓ الان نقاشش جلوتون وایستاده
♡عا..... هه.. واقعا؟ باورم نمیشه
✓بله *خندیدن*
♡بهتون تبریک میگم نقاشیتون خیلی خوبه میتونم بگم برا خودتون یه پا هنرمندید
✓تو اولین نفری هستی ک این چیزارو بهم میگی
♡اولین نفر؟ پس کارمندا چی؟ خانوادتون؟
✓کارمندا هیچوقت تو کارام دخالتی نکردن و نمیکنن.... از بین خوانوادم فقط مامانم بهم توجه میکنه البته بابامم بهم توجه میکنه ولی نه اونقدر
♡عاا.. ببخشید نمیخواستم ناراحتتون کنم
✓مشکلی نیست...
ویو یونگی:
با حرفش ناراحت شدم اما میتونستم بهش اعتماد کنم پس هرچی ک بود رو بهش گفتم
بعد از یکم صحبت کردن با خانوم جه اونم توی اون فضا باعث شد یه روز جدیدی رو شروع کنم
نگاهی ب ساعت انداختم تنها فقط۵ دیقه وقت داشتیم
✓ خانوم جه الان وقتشه باید بریم
♡بله چشم
با هم ب طرف اتاق جلسه رفتیم تقریبا همه حاضر بودن تنها شخصی ک حاضر نبود
ایل سوک بود
اون دختره هنوز با قبلش هیچ فرقی نکرده
(ایل سوک دوست دختر قبلی یونگی بود و اینکه اون از یه خانواده ی پولدار بود و مامان باباش میخواستم ک با یونگی ازدواج کنه تا بتونن با شرکتشون یه قرارداد سه ساله ببندن ولی اون فقط تا چهارماه تونست با یونگی بمونه یونگی کم کم داشت عاشقش میشد ولی اون....هه اون رفت تا توی خارج ادامه تحصیل بده
خیلی ب درساش اهمیت میداد و به یونگی بی توجهی میکرد این شد ک باعث شد با یونگی کات کنه برای اینکه یونگی همش بهش اهمیت میداد و بیش از حد مراقبش بود الان ایل سوک مدیر یکی از بهترین و بزرگ ترین شرکتای تولید لوازم آرایشی توی کره بود البته بعد از شرکت یونگ مین)
دیدمش داشت میومد سمت اتاق جلسه به جه هوآ گفتم کنارم بشینه میخواستم هی ایل سوک رو اذیت کنم....
part ²⁶
راستش رو بگم کنار آقای مین یونگی احساس امنیت میکردم احساس میکردم واقعا یکی پیشم هست ک منو آروم کنه و تو سختی ها کنارم باشه
یکم ک اونطرف تر رفتیم در یکی از اتاق هارو باز کرد اتاقی با در شیشه ای خوشگل اتاقی ک فقط با شیشه پوشیده شده بود سقفش و حتی دیواراش حیلی قشنگ بود
✓ اینجا جاییه ک من همیشه دوست دارم بیام و وقتی از چیزی ناراحتم میتونم اینجا خودمو آروم کنم
یه نقاشی خیلی زیبا از غروب خورشید رو دیدم
رفتم سمتش
♡این نقاشی.... واقعا شاهکاره
✓*لبخند* واقعا؟
♡اوهووم خیلی خوشگله
♡میتونم بپرسم نقاشش کیه؟
✓ الان نقاشش جلوتون وایستاده
♡عا..... هه.. واقعا؟ باورم نمیشه
✓بله *خندیدن*
♡بهتون تبریک میگم نقاشیتون خیلی خوبه میتونم بگم برا خودتون یه پا هنرمندید
✓تو اولین نفری هستی ک این چیزارو بهم میگی
♡اولین نفر؟ پس کارمندا چی؟ خانوادتون؟
✓کارمندا هیچوقت تو کارام دخالتی نکردن و نمیکنن.... از بین خوانوادم فقط مامانم بهم توجه میکنه البته بابامم بهم توجه میکنه ولی نه اونقدر
♡عاا.. ببخشید نمیخواستم ناراحتتون کنم
✓مشکلی نیست...
ویو یونگی:
با حرفش ناراحت شدم اما میتونستم بهش اعتماد کنم پس هرچی ک بود رو بهش گفتم
بعد از یکم صحبت کردن با خانوم جه اونم توی اون فضا باعث شد یه روز جدیدی رو شروع کنم
نگاهی ب ساعت انداختم تنها فقط۵ دیقه وقت داشتیم
✓ خانوم جه الان وقتشه باید بریم
♡بله چشم
با هم ب طرف اتاق جلسه رفتیم تقریبا همه حاضر بودن تنها شخصی ک حاضر نبود
ایل سوک بود
اون دختره هنوز با قبلش هیچ فرقی نکرده
(ایل سوک دوست دختر قبلی یونگی بود و اینکه اون از یه خانواده ی پولدار بود و مامان باباش میخواستم ک با یونگی ازدواج کنه تا بتونن با شرکتشون یه قرارداد سه ساله ببندن ولی اون فقط تا چهارماه تونست با یونگی بمونه یونگی کم کم داشت عاشقش میشد ولی اون....هه اون رفت تا توی خارج ادامه تحصیل بده
خیلی ب درساش اهمیت میداد و به یونگی بی توجهی میکرد این شد ک باعث شد با یونگی کات کنه برای اینکه یونگی همش بهش اهمیت میداد و بیش از حد مراقبش بود الان ایل سوک مدیر یکی از بهترین و بزرگ ترین شرکتای تولید لوازم آرایشی توی کره بود البته بعد از شرکت یونگ مین)
دیدمش داشت میومد سمت اتاق جلسه به جه هوآ گفتم کنارم بشینه میخواستم هی ایل سوک رو اذیت کنم....
۵.۹k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.