داستان شماره

داستان شماره ۶۲
برای دیدن تمامی داستان هام به پروفایلم برید
چهار تا پیرمرد که30سال بود هم دیگر را ندیده بودند با هم به رستوران آمدند یکی از آن ها به دستشویی رفت. بقیه درباره بچه هاشون حرف میزدند یکی از اونا گفت پسر من خیلی پولداره هفته پیش برای تولد بهترین دوستش یه مرسدس بنز کادو داد.دومی گفت پسر منم خیلی پول داره هفته پیش برای تولد بهترین دوستش بهش یه هواپیما خصوصی کادو داد سومی گفت پسر منم خیلی پولداره و هفته پیش براتولد صمیمی ترین دوستش یه خونه 3000 متری کادو داد چهارمی اومد بعد گفت دخترمنم رقاص کابارس یکی از اون پیرمردا گفت اوه باعث خجالته. اما گفت من از دخترم راضیم هفته پیش برای تولدش از دوست پسراش یه مرسدس بنز و خونه 3000 متری و هواپیما خصوصی کادو گرفت
دیدگاه ها (۵)

تعجب زده ام آیا این ها همان هایی هستند که تا دیروز مرا تحویل...

دیشب خواستم بابت هرگناهی که کردم شمعی روشن کنم سوختنش راببین...

پادشاهی بود که فقط یک چشم و یک پا داشت.پادشاه به تمام نقاشان...

دلم تنگ میشود...چشمانم بارانی میشود..خدایا!فرو خوردن این همه...

همیشگی من

کاش براتون مهم بودم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط