سلام من ا: هستم و یک دانشجو البته من متاهل هستم و 18 سالم
سلام من ا: هستم و یک دانشجو البته من متاهل هستم و 18 سالمه همسرم یکی از بزرگ ترین مافیا های کره «گیر ندین بهم ادمینتون عاشق مافیا هست» هلو من مین یونگی هستم و 28 سالمه یکی از بزرگترین مافیا کره هستم
ویو یونگی
از سرکار اومدم یادم رفت مدرسه ا/ت رو عوض کنم آخه یه استاد خیلی هیز داره که من بدم میاد ازون استاده برا همون چندتا بادریگارد میفرستم تو مدرسه ا:ت که هواسشون به ا/ت باشه
ا/ت.. یونگی. اومدی
یونگی.. آره عزیزم چیکار میکنی
ا/ت هیچی یکم تکلیف دارم برا فردا
یونگی.. آهان بیا بریم بخوابیم صبح نمیتونی بلند شی
ا/ت.. خیلی خوابم میاد اما اگر بخابم باز آقای لی «معلم» باز غر میزنه
یونگی.. هه گوه میخوره سر زن من غر بزنه اگر بیبنم دیگه جرعتشو داره
ا/ت.. ولش کن نمیخاد الکی خودتو عصبی کنی
یونگی. بس این کاغذارو بزار کنار بیا بریم بخوابیم
ا/ت.. ای باشه بریم ویو ا/ت رفتیم رو تخت رفتم بغلش و خوابیدیم
.... ویو صبح....
ا/ت بیدار شدم دیدم یونگی نیست از اجوما پرسیدم گفت رفته جایی کار داشت منم آماده شدم رفتم سر کلاس
حقیقتا این استاد ما خیلی هیز بود.
لی.. سلام ا/ت خوبی
ا/ت. ممنونم «تو مغز ات» این چرا اینجوری نگاه میکنه انگاری میخاد یکاری کنه.
لی.. خوب بچه ها امیدارم درس هایی که دیشب بهتون داده بودمو خونده باشید
ا/ت.. آقای لی من یه مشکلی برام پیش اومد نتونستم بنویسم
لی. بس کنید خانم مین همیشه این بهونه رو میارین اگر نمیخواین درس بخونید لطفا بگین آنقدر بهونه نیارید
ا/ت. نه آقای لی
لی. چی لطفا برید دفتر من بد کلاس میام تکلیفمو روشن میکنم برید لطفا
ویو یونگی
یکی از بادیگارد ها زنگ زد گفت که اون مردیکه سر ا/ت من داد و. جلوی همه همکلایساش خوردش کرده خیلی عصبی شدم داشتم حرکت میکردم سمت مدرسه ا/ت
ویو ا/ت کلاس تموم شده بود اول که رفته بودم دفتر دفتر خیلی شلوغ بود اما وقتی آغای لی اومد همه رفتن
ا_ت. بیبنید آغای لی من واقعنی مشکلی برام پیش اومده حالم خوب نبود «ازون دروغهایی که خودم میگفتم که» لطفا حرف.. آغای لی چرا دارید درو قفل میکنید
لی.. اومم که راحت تر حرف بزنیم خانم مین
ا/ت
همین طوری داشت نزدیک میشود و کتشو درمیآورد
ا/ت دارین چیکار میکنید آغای لی لطفا نزدیک نیاین
لی اومممم میدونی که خیلی بهت علاقه دارم آت.
... از زبان نویسنده....
هی نزدیک آت میشود و ا/ت به گریه و التماس اوفتاده اما او کار خودش را میکرد اما فایده نداشت که یهو لی دستشو برد زیر پیراهن ا/ت و شکمشو لمس میکرد ویو یونگی
وقتی رسیدم تو مدرسه دوست ا_ت بهم گفت که ا_ت رو بردن دفتر اما در دفتر قفل که از جیغ داد فهمیدم داره به ا_ت دست درازی میکنه درو شکستم و رفتم داخل
ا_ت همینجوری که داشتم گریه میکردم
دیدم در شکست و دیدم یونگی بود...
ویو یونگی
از سرکار اومدم یادم رفت مدرسه ا/ت رو عوض کنم آخه یه استاد خیلی هیز داره که من بدم میاد ازون استاده برا همون چندتا بادریگارد میفرستم تو مدرسه ا:ت که هواسشون به ا/ت باشه
ا/ت.. یونگی. اومدی
یونگی.. آره عزیزم چیکار میکنی
ا/ت هیچی یکم تکلیف دارم برا فردا
یونگی.. آهان بیا بریم بخوابیم صبح نمیتونی بلند شی
ا/ت.. خیلی خوابم میاد اما اگر بخابم باز آقای لی «معلم» باز غر میزنه
یونگی.. هه گوه میخوره سر زن من غر بزنه اگر بیبنم دیگه جرعتشو داره
ا/ت.. ولش کن نمیخاد الکی خودتو عصبی کنی
یونگی. بس این کاغذارو بزار کنار بیا بریم بخوابیم
ا/ت.. ای باشه بریم ویو ا/ت رفتیم رو تخت رفتم بغلش و خوابیدیم
.... ویو صبح....
ا/ت بیدار شدم دیدم یونگی نیست از اجوما پرسیدم گفت رفته جایی کار داشت منم آماده شدم رفتم سر کلاس
حقیقتا این استاد ما خیلی هیز بود.
لی.. سلام ا/ت خوبی
ا/ت. ممنونم «تو مغز ات» این چرا اینجوری نگاه میکنه انگاری میخاد یکاری کنه.
لی.. خوب بچه ها امیدارم درس هایی که دیشب بهتون داده بودمو خونده باشید
ا/ت.. آقای لی من یه مشکلی برام پیش اومد نتونستم بنویسم
لی. بس کنید خانم مین همیشه این بهونه رو میارین اگر نمیخواین درس بخونید لطفا بگین آنقدر بهونه نیارید
ا/ت. نه آقای لی
لی. چی لطفا برید دفتر من بد کلاس میام تکلیفمو روشن میکنم برید لطفا
ویو یونگی
یکی از بادیگارد ها زنگ زد گفت که اون مردیکه سر ا/ت من داد و. جلوی همه همکلایساش خوردش کرده خیلی عصبی شدم داشتم حرکت میکردم سمت مدرسه ا/ت
ویو ا/ت کلاس تموم شده بود اول که رفته بودم دفتر دفتر خیلی شلوغ بود اما وقتی آغای لی اومد همه رفتن
ا_ت. بیبنید آغای لی من واقعنی مشکلی برام پیش اومده حالم خوب نبود «ازون دروغهایی که خودم میگفتم که» لطفا حرف.. آغای لی چرا دارید درو قفل میکنید
لی.. اومم که راحت تر حرف بزنیم خانم مین
ا/ت
همین طوری داشت نزدیک میشود و کتشو درمیآورد
ا/ت دارین چیکار میکنید آغای لی لطفا نزدیک نیاین
لی اومممم میدونی که خیلی بهت علاقه دارم آت.
... از زبان نویسنده....
هی نزدیک آت میشود و ا/ت به گریه و التماس اوفتاده اما او کار خودش را میکرد اما فایده نداشت که یهو لی دستشو برد زیر پیراهن ا/ت و شکمشو لمس میکرد ویو یونگی
وقتی رسیدم تو مدرسه دوست ا_ت بهم گفت که ا_ت رو بردن دفتر اما در دفتر قفل که از جیغ داد فهمیدم داره به ا_ت دست درازی میکنه درو شکستم و رفتم داخل
ا_ت همینجوری که داشتم گریه میکردم
دیدم در شکست و دیدم یونگی بود...
۴.۶k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.