part15
♧یه لحظه وایسا نکنه تو از سرزمین گرگینه هایی؟
₩آره ، نکنه تو هم از سرزمین خون آشامی؟
(ویو از زبون میا)
( نویسنده: می دونم تو پارت قبل گفتم جهت یاد آوری می گم میا خواهر چانگ هو هست[ علامت میا:₩])
می خواستم برم قبرستان برای دیدن مامانم فقط برای چند دقیقه هرچند که می دونم اوضاع خیلی هم خوب نیست از طرفی هم از بس که تو خونه موندم دیگه فسیل شدم (نویسنده خوبتون: تکیه کلام من برای موقعه که زیاد تو خونه می مونم😂😐)
بدون اینکه هایون بفهمه از قصر خارج شدم
رسیدم به قبرستان دسته گل رو کنار قبر مامانم گذاشتم
با نگاهی در مونده به قبر مادرم نگاه کردم
مادر خوبی؟ وضعیت تون الان چطوره؟ حال پدر هم خوبه؟
مادر، من و هایون متاسف ایم چون ما نتونستیم وصعیت نامه رو زود تر از چانگ هو پیدا کنیم و چانگ هو زود تر از ما تونست دستش به وصعیت نامه بر سه و ناامیدت کردیم و به خصوص اینکه جنگ بین
گرگینه ها و خون آشام ها دوباره داره شروع می شه اصلا خوب نیست ممکنه که در اثر این جنگ هر دو طرف چه گرگینه ها و چه خون آشام ها کشتش ان و کسی دیگه زنده نمونه
راوی :با هر کلمه میا اشک تو چشماش بیشتر جمع می شود بعد از تموم شدن حرف اش با مادرش تصمیم گرفته بود برگرده قبل از اینکه برادرش بفهمه از روی زمین بلند شد و وقتی که شروع کرد به رفتن به سمت در خروج حس کرد زیر پاهاش زمین نرم شده و یه چیزی لق می زد بله درسته در همون لحظه اون توی یه گودال افتاده بود
(ویو میا)
تو گودال افتادم لعنتی کسی هم نیست
₩آهای کسی اینجا نیست
کسی صدام می شنوه؟( فریاد)
بعد از کلی فریاد حس کردم کنار پام یه چیزی هست دیدم به جعبه بود برداشتم اش روش علامت مخصوص مربوط به گرگینه ها بود ولی قفل بود ایده به ذهنم رسید کلید که به شکل گردنبندبود از گردنم برداشتم و با اون کلید در جعبه رو باز کردم تو جعبه یه کاغذ بود بازش کردم و نوشته رو خوندم باورم نمیشه این همون وصیعت نامه اس بالاخره پیداش کردم با خوشحال وضعیت نامه گذاشتم تو جعبه اول باید از اینجا خلاص شم هرچه قدر سعی کردم نتونستم بدم بالا
دوباره شروع کردم به فریاد زدن و کمک خواستن
ویو هایون
بعد از تموم شدن تمرین شمشیر بازی نشسته بودم بهتره که حواسم به میا باشه طبق معمول می خواد بره بیرون حدس ام درست بود دیدم داره از قصر می ره بیرون منم تعقیب اش کردم تا رسیدم قبرستون
اونجا چیکار می کرد بعد دیدم یهو افتاد تو گودال نکنه بلایی سرش اومده خواستم برم پیش اش که با بوی خیلی عجیبی پنهان شدم اون بوی خون آشام بود یه پسر اونجا دیدم چقدر چهره اش آشناس داشت می رفت از اون طرف صدای میا هم می یومد انگار پسر فهمید داره می ره سمت قبرستان وای نه اگر بلایی سرش بیاره خودم
نمی بخشم به صورت یواشکی رفتم دنبالش
خوب ادامه اش فردا می زارم
₩آره ، نکنه تو هم از سرزمین خون آشامی؟
(ویو از زبون میا)
( نویسنده: می دونم تو پارت قبل گفتم جهت یاد آوری می گم میا خواهر چانگ هو هست[ علامت میا:₩])
می خواستم برم قبرستان برای دیدن مامانم فقط برای چند دقیقه هرچند که می دونم اوضاع خیلی هم خوب نیست از طرفی هم از بس که تو خونه موندم دیگه فسیل شدم (نویسنده خوبتون: تکیه کلام من برای موقعه که زیاد تو خونه می مونم😂😐)
بدون اینکه هایون بفهمه از قصر خارج شدم
رسیدم به قبرستان دسته گل رو کنار قبر مامانم گذاشتم
با نگاهی در مونده به قبر مادرم نگاه کردم
مادر خوبی؟ وضعیت تون الان چطوره؟ حال پدر هم خوبه؟
مادر، من و هایون متاسف ایم چون ما نتونستیم وصعیت نامه رو زود تر از چانگ هو پیدا کنیم و چانگ هو زود تر از ما تونست دستش به وصعیت نامه بر سه و ناامیدت کردیم و به خصوص اینکه جنگ بین
گرگینه ها و خون آشام ها دوباره داره شروع می شه اصلا خوب نیست ممکنه که در اثر این جنگ هر دو طرف چه گرگینه ها و چه خون آشام ها کشتش ان و کسی دیگه زنده نمونه
راوی :با هر کلمه میا اشک تو چشماش بیشتر جمع می شود بعد از تموم شدن حرف اش با مادرش تصمیم گرفته بود برگرده قبل از اینکه برادرش بفهمه از روی زمین بلند شد و وقتی که شروع کرد به رفتن به سمت در خروج حس کرد زیر پاهاش زمین نرم شده و یه چیزی لق می زد بله درسته در همون لحظه اون توی یه گودال افتاده بود
(ویو میا)
تو گودال افتادم لعنتی کسی هم نیست
₩آهای کسی اینجا نیست
کسی صدام می شنوه؟( فریاد)
بعد از کلی فریاد حس کردم کنار پام یه چیزی هست دیدم به جعبه بود برداشتم اش روش علامت مخصوص مربوط به گرگینه ها بود ولی قفل بود ایده به ذهنم رسید کلید که به شکل گردنبندبود از گردنم برداشتم و با اون کلید در جعبه رو باز کردم تو جعبه یه کاغذ بود بازش کردم و نوشته رو خوندم باورم نمیشه این همون وصیعت نامه اس بالاخره پیداش کردم با خوشحال وضعیت نامه گذاشتم تو جعبه اول باید از اینجا خلاص شم هرچه قدر سعی کردم نتونستم بدم بالا
دوباره شروع کردم به فریاد زدن و کمک خواستن
ویو هایون
بعد از تموم شدن تمرین شمشیر بازی نشسته بودم بهتره که حواسم به میا باشه طبق معمول می خواد بره بیرون حدس ام درست بود دیدم داره از قصر می ره بیرون منم تعقیب اش کردم تا رسیدم قبرستون
اونجا چیکار می کرد بعد دیدم یهو افتاد تو گودال نکنه بلایی سرش اومده خواستم برم پیش اش که با بوی خیلی عجیبی پنهان شدم اون بوی خون آشام بود یه پسر اونجا دیدم چقدر چهره اش آشناس داشت می رفت از اون طرف صدای میا هم می یومد انگار پسر فهمید داره می ره سمت قبرستان وای نه اگر بلایی سرش بیاره خودم
نمی بخشم به صورت یواشکی رفتم دنبالش
خوب ادامه اش فردا می زارم
۳.۶k
۱۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.