تک پارتی یونگی
تکپارتی یونگی
به سمت موبایلم رفتم تا به یونگی زنگ بزنم بعد چندروز صحبت نکردن شاید بتونه این بارو جواب بده خیلی دلم برا صداش تنگ شده بود، عا داشت بوق میخورد که جواب داد
-های پیشی
یونگی :های ا.ت خوبی؟*باصدایگرفته
-من آره ولی تو حالت خوبه؟
یونگی:اره منم خوبم.
-واقعا؟
یونگی:عوم واقعا
- پیشی کی میای ببینمت؟
یونگی :اوهه بیبی کوچولو دلش برام تنگ شده*باخنده
-عع یکم جدی باش دارم احساسی حرف میزنم مرتیکه
یونگی :چشم من جدیم
-خوبه،من واقعا دلم برات خیلیِ خیلی تنگ شده
یونگی :قطعا من دلم بیشتر برات تنگ شده
-نخیر کی گفته من بیشتررر
یونگی :باشه باشه
-کی میایی؟
یونگی :شاید همین چندلحظه دیگه
-چندلحظه بعد؟
یونگی :ارع پاشو بیا در باز کن خیلی خستم بیب
-جدی میگی؟
یونگی :بیا دیگه خودت میبینی
سریع بدون مکث و با ذوق رفتم و در باز کردم اما با دیدن چهره ای که روبهروم بود لبخندم محو شد
-عااااا پیشیییی دیدی گفتم حالت خوب نیس
اومد داخل و دروبست: خوبم بیب فقط ی سرما خوردگی کوچیکه یکم استراحت کنم درست میشه خب پس نگران نباش
- باوشه
روی تخت دراز کشیده بود که سوپ آماده شد روی تخت بردی
-خب بیا بخور خوب شی
یهو کشیده شدی و توی بغل یونگی افتادی
یونگی :بنظرت من سوپ میخورم؟
-باید بخوری
یونگی :ن بیب من نمیخورم.
تا خواستی حرف بزنی بیشتر توی بغلش فشارت داد نزاشت چیزی بگی اما اجازه نمیداد که نفسش به سمت تو بیاد
-چرا صورتتو سمتم نمیاری؟
یونگی :چون ممکنه توعم سرما بخوری
-ولی من نمیخوام صورتتو ازم برگردونی
یونگی :به زودی خوب میشم
لبام نزدیک لباش بردم که شاید دووم نیاره
یونگی :کرم نریز بیب من نزدیکت نمیشم
لبمو آویزون کردم و با حالت قهر رومو برگردوندم و خواستم برم که کمرمو از پشت گرفت.
یونگی :گفتم بوست نمیکنم دلیل نمیشه بغلتو ازم بگیری!
به سمت موبایلم رفتم تا به یونگی زنگ بزنم بعد چندروز صحبت نکردن شاید بتونه این بارو جواب بده خیلی دلم برا صداش تنگ شده بود، عا داشت بوق میخورد که جواب داد
-های پیشی
یونگی :های ا.ت خوبی؟*باصدایگرفته
-من آره ولی تو حالت خوبه؟
یونگی:اره منم خوبم.
-واقعا؟
یونگی:عوم واقعا
- پیشی کی میای ببینمت؟
یونگی :اوهه بیبی کوچولو دلش برام تنگ شده*باخنده
-عع یکم جدی باش دارم احساسی حرف میزنم مرتیکه
یونگی :چشم من جدیم
-خوبه،من واقعا دلم برات خیلیِ خیلی تنگ شده
یونگی :قطعا من دلم بیشتر برات تنگ شده
-نخیر کی گفته من بیشتررر
یونگی :باشه باشه
-کی میایی؟
یونگی :شاید همین چندلحظه دیگه
-چندلحظه بعد؟
یونگی :ارع پاشو بیا در باز کن خیلی خستم بیب
-جدی میگی؟
یونگی :بیا دیگه خودت میبینی
سریع بدون مکث و با ذوق رفتم و در باز کردم اما با دیدن چهره ای که روبهروم بود لبخندم محو شد
-عااااا پیشیییی دیدی گفتم حالت خوب نیس
اومد داخل و دروبست: خوبم بیب فقط ی سرما خوردگی کوچیکه یکم استراحت کنم درست میشه خب پس نگران نباش
- باوشه
روی تخت دراز کشیده بود که سوپ آماده شد روی تخت بردی
-خب بیا بخور خوب شی
یهو کشیده شدی و توی بغل یونگی افتادی
یونگی :بنظرت من سوپ میخورم؟
-باید بخوری
یونگی :ن بیب من نمیخورم.
تا خواستی حرف بزنی بیشتر توی بغلش فشارت داد نزاشت چیزی بگی اما اجازه نمیداد که نفسش به سمت تو بیاد
-چرا صورتتو سمتم نمیاری؟
یونگی :چون ممکنه توعم سرما بخوری
-ولی من نمیخوام صورتتو ازم برگردونی
یونگی :به زودی خوب میشم
لبام نزدیک لباش بردم که شاید دووم نیاره
یونگی :کرم نریز بیب من نزدیکت نمیشم
لبمو آویزون کردم و با حالت قهر رومو برگردوندم و خواستم برم که کمرمو از پشت گرفت.
یونگی :گفتم بوست نمیکنم دلیل نمیشه بغلتو ازم بگیری!
۱۴۷.۸k
۱۸ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.