در دهکده ای از خاطره ها،
در دهکدهای از خاطرهها،
باغی پر از گل و بوی عطرها.
آنجا با هم خنده میفشردیم،
روزهای شادی را با هم میگذراندیم.
خیابانها با قدمهایمان میپیچید،
با همسایهها صمیمی میشدیم دوست.
قصههای تابستانی بر سر آتش آغوش میگرفتیم،
شعرهای عاشقانه در ته دل مینوشتیم.
در دهکده خاطرهها کودکیمان زندگی میکرد،
هر روز بهترین لحظات را پیدا میکرد.
بازیهای آفتابی بر روی تپهها،
رقصیدن در باران تا دیروقت شبها.
خاطرهها در دهکده همچون نسیمی میوزد،
با من بیخبر از گذشت زمان میگریزد.
اما هرگز فراموش نمیشوند،
در قلبمان زنده خواهند ماند.
یادآور دهکده خاطرههامان هستیم،
همچنان با هم به سویشان مینگریم.
زمانی که دست به دست هم میچسبیم،
محکمتر از هر چیز دیگری احساس میکنیم.
باغی پر از گل و بوی عطرها.
آنجا با هم خنده میفشردیم،
روزهای شادی را با هم میگذراندیم.
خیابانها با قدمهایمان میپیچید،
با همسایهها صمیمی میشدیم دوست.
قصههای تابستانی بر سر آتش آغوش میگرفتیم،
شعرهای عاشقانه در ته دل مینوشتیم.
در دهکده خاطرهها کودکیمان زندگی میکرد،
هر روز بهترین لحظات را پیدا میکرد.
بازیهای آفتابی بر روی تپهها،
رقصیدن در باران تا دیروقت شبها.
خاطرهها در دهکده همچون نسیمی میوزد،
با من بیخبر از گذشت زمان میگریزد.
اما هرگز فراموش نمیشوند،
در قلبمان زنده خواهند ماند.
یادآور دهکده خاطرههامان هستیم،
همچنان با هم به سویشان مینگریم.
زمانی که دست به دست هم میچسبیم،
محکمتر از هر چیز دیگری احساس میکنیم.
۱.۸k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.