به ساحلی رسیدم، جایی پر از چشم اندازهای زیبا
به ساحلی رسیدم، جایی پر از چشماندازهای زیبا
پل چوبی راهپلههاش را بر سر جنگل کشیده بود
برگهای سبز درختان آرامش میبخشیدند
و صدای آب جوشان همچون نغمهای بود
جنگل دریاچهای از سبزی بود
با درختان بلند و پوشیده از برگهای خرما
از بلندی پل چوبی، دست دریایی را نیز میتوانستم بینم
که به لطافت هرچه تمام، با ساحل پیوند خورده بود
روی پل قدمهایم را برداشتم
گذری در آرامش و شگفتی بود
در هر قدم، جنگل از انبوهی از رازهای خود فاش میکرد
و من در شگفتی این جاده بودم
صدای پرندگان درختان را همراهی میکرد
و سرودِ جنگل در آوازهای طبیعت بیپایان بود
در هر نفسی، جوانههای عشق و امید میشکفتند
و دلم در پرواز با پرندگان خوشی میجست
پل چوبی به من داستانهایی میگفت
و من در خیالپردازیهای خود سرود جنگلی میسراییدم
با قلبی شاد و روحی پاک
با هر قدم، ارتباطم با طبیعت متعالیتر میشد
و در صمیمیتِ جنگل، زندگی را به احساس میآوردم
بودن در آنجا، یک سفر به سرزمینی بینابینی بود
پل چوبی راهپلههاش را بر سر جنگل کشیده بود
برگهای سبز درختان آرامش میبخشیدند
و صدای آب جوشان همچون نغمهای بود
جنگل دریاچهای از سبزی بود
با درختان بلند و پوشیده از برگهای خرما
از بلندی پل چوبی، دست دریایی را نیز میتوانستم بینم
که به لطافت هرچه تمام، با ساحل پیوند خورده بود
روی پل قدمهایم را برداشتم
گذری در آرامش و شگفتی بود
در هر قدم، جنگل از انبوهی از رازهای خود فاش میکرد
و من در شگفتی این جاده بودم
صدای پرندگان درختان را همراهی میکرد
و سرودِ جنگل در آوازهای طبیعت بیپایان بود
در هر نفسی، جوانههای عشق و امید میشکفتند
و دلم در پرواز با پرندگان خوشی میجست
پل چوبی به من داستانهایی میگفت
و من در خیالپردازیهای خود سرود جنگلی میسراییدم
با قلبی شاد و روحی پاک
با هر قدم، ارتباطم با طبیعت متعالیتر میشد
و در صمیمیتِ جنگل، زندگی را به احساس میآوردم
بودن در آنجا، یک سفر به سرزمینی بینابینی بود
۱.۵k
۱۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.