وقتی برادر دوستت بود ...
وقتی برادر دوستت بود ...
پارت بیستم (آخر)
پارت قبلی پارت نوزدهم بود که اشتباه شد !
__________
ویو ا.ت
رفتم جلو در که ببینم چرا یوجین نیامد که ...
با دیدن شخص جلو در تعجب کردم
ات:ت،تهیونگ ...تهیونگگگ
سریع بغلش کردم
ات:دلم برات تنگ شده بود
@منم ا.ت کوچولو
ات:(خنده) ...بیا داخل
&عزیزم میای چمدان ها رو بگیری ؟!
نگاهی به پشت تهیونگ کردم ...
ات:هیونگ ...زن گرفتی ؟!
@زن؟!...نه نامزدم هستند پارک دایون
ات:آه خوشبختم عزیزم
&همچنین (لبخند) تعریف شما رو از تهیونگ جان زیاد شنیدم ...خیلی دوست داشتم یک بار ببینمتون
ات:ممنونم
ات:بیا داخل تهیونگ هیونگ
@این کوچولو ...اسمت چیه کوچولو ؟؟
#من کوچولو نیستم آقا (اخم کیوت)
@اوه اوه باشه ارباب بزرگ ...خودتون رو معرفی نمیکنید ارباب ؟؟
#من جئون یوجین هستم شاه پسر جونگکوکی
@شاه پسر ؟!
#بله پدر من همیشه میگه من شاه پسر اون هستم تازه ...عمو یونگی هم میگه من نالنگی (نارنگی) اونم
@(خنده)...حالا ارباب بزرگ من رو تو خونه راه میدید ؟!
#بله بیاید داخل
تهیونگ همراه با دایون اومد داخل
پرش زمانی
داشتم روی مبل قهوه میخورم که در باز شد و جونگکوک اومد داخل
ات: جونگوکییی (خنده)
_ا.تتتت
سریع ا.ت رو بغل کرد
_اوفهه دلم برات تنگ شده بود
ات:منم ...
داشتند با هم حرف میزدم که تهیونگ اومد پایین
@ا.ت میگم تو...
جونگکوک نگاهی به تهیونگ بعد نگاهی به من انداخت
_ایشون کی باشند؟!
ات:جونگکوک این ...
_ا.ت چطور تونستی اینکار رو کنی من ...
ات:چی میگی کوک ؟!...این تهیونگه
_ها؟!
برگشت سمت تهیونگ
حق هم داشت موهای تهیونگ بلند و کمی قرمز بود برای همین نشناختش البته ...موهای کوک هم همینجوری بود ولی فقط بلند بود
_تهیونگی هیونگگ(لبخند)
@اوه جونگکوکاا
همون موقع یوجین اومد پایین
#بابا جونممم
_یوجین (لبخند)
@اوه ارباب بزرگ (خنده)
_چی؟!
@ایشون گفتند من کوچولو نیستم و شاه پسر بابام هستم پس ...ارباب بزرگ محسوب میشه
همه:(خنده)
تهیونگ دایون رو با جونگکوک آشنا کرد و بعد از دعوت پسرا و یونا به عمارت کوک باهم غذا خوردن و ا.ت و جونگکوک باهم با خوشحالی زندگی کردند و صاحب یه دختر دیگه هم شدند که اسم رو گذاشتند جولیا ...تهیونگ هم که عاشق دایون بود بعد از یک سال باهاش ازدواج کرد و اونم صاحب دو تا پسر و یه دختر شد ...جون وو ، جیهون،جیسو
ادامه کامنت
عکس موهای تهیونگ رو اسلاید دوم گذاشتم
امیدوارم از خواندن این داستان لذت برده باشید
دوستون دارم
نظر یادت نره رفیق !
پارت بیستم (آخر)
پارت قبلی پارت نوزدهم بود که اشتباه شد !
__________
ویو ا.ت
رفتم جلو در که ببینم چرا یوجین نیامد که ...
با دیدن شخص جلو در تعجب کردم
ات:ت،تهیونگ ...تهیونگگگ
سریع بغلش کردم
ات:دلم برات تنگ شده بود
@منم ا.ت کوچولو
ات:(خنده) ...بیا داخل
&عزیزم میای چمدان ها رو بگیری ؟!
نگاهی به پشت تهیونگ کردم ...
ات:هیونگ ...زن گرفتی ؟!
@زن؟!...نه نامزدم هستند پارک دایون
ات:آه خوشبختم عزیزم
&همچنین (لبخند) تعریف شما رو از تهیونگ جان زیاد شنیدم ...خیلی دوست داشتم یک بار ببینمتون
ات:ممنونم
ات:بیا داخل تهیونگ هیونگ
@این کوچولو ...اسمت چیه کوچولو ؟؟
#من کوچولو نیستم آقا (اخم کیوت)
@اوه اوه باشه ارباب بزرگ ...خودتون رو معرفی نمیکنید ارباب ؟؟
#من جئون یوجین هستم شاه پسر جونگکوکی
@شاه پسر ؟!
#بله پدر من همیشه میگه من شاه پسر اون هستم تازه ...عمو یونگی هم میگه من نالنگی (نارنگی) اونم
@(خنده)...حالا ارباب بزرگ من رو تو خونه راه میدید ؟!
#بله بیاید داخل
تهیونگ همراه با دایون اومد داخل
پرش زمانی
داشتم روی مبل قهوه میخورم که در باز شد و جونگکوک اومد داخل
ات: جونگوکییی (خنده)
_ا.تتتت
سریع ا.ت رو بغل کرد
_اوفهه دلم برات تنگ شده بود
ات:منم ...
داشتند با هم حرف میزدم که تهیونگ اومد پایین
@ا.ت میگم تو...
جونگکوک نگاهی به تهیونگ بعد نگاهی به من انداخت
_ایشون کی باشند؟!
ات:جونگکوک این ...
_ا.ت چطور تونستی اینکار رو کنی من ...
ات:چی میگی کوک ؟!...این تهیونگه
_ها؟!
برگشت سمت تهیونگ
حق هم داشت موهای تهیونگ بلند و کمی قرمز بود برای همین نشناختش البته ...موهای کوک هم همینجوری بود ولی فقط بلند بود
_تهیونگی هیونگگ(لبخند)
@اوه جونگکوکاا
همون موقع یوجین اومد پایین
#بابا جونممم
_یوجین (لبخند)
@اوه ارباب بزرگ (خنده)
_چی؟!
@ایشون گفتند من کوچولو نیستم و شاه پسر بابام هستم پس ...ارباب بزرگ محسوب میشه
همه:(خنده)
تهیونگ دایون رو با جونگکوک آشنا کرد و بعد از دعوت پسرا و یونا به عمارت کوک باهم غذا خوردن و ا.ت و جونگکوک باهم با خوشحالی زندگی کردند و صاحب یه دختر دیگه هم شدند که اسم رو گذاشتند جولیا ...تهیونگ هم که عاشق دایون بود بعد از یک سال باهاش ازدواج کرد و اونم صاحب دو تا پسر و یه دختر شد ...جون وو ، جیهون،جیسو
ادامه کامنت
عکس موهای تهیونگ رو اسلاید دوم گذاشتم
امیدوارم از خواندن این داستان لذت برده باشید
دوستون دارم
نظر یادت نره رفیق !
۶.۹k
۱۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.