زلف را شانه مزن شانه به رقص آمده است

زلف را شانه مزن ، شانه به رقص آمده است
من که هیچ... آینه ی خانه به رقص آمده است

من و میخانه ی متروک جوانسالی ها
ساقی بی می و پیمانه به رقص آمده است

مردم شهر نظرباز و تو در جلوه گری
یار می گرید و بیگانه به رقص آمده استپ

شعری از آتش دیدار به لب دارد شمع
عشق در پیله ی پروانه به رقص آمده است

باد هر چند صمیمانه دویده است به خاک
برگ پاییز غریبانه به رقص آمده است

باز در سینه کسی سر به قفس می کوبد
به گمانم دل دیوانه به رقص آمده است.....
دیدگاه ها (۱)

اين دل ديـــوانه را تا كـــى تسلايش دهـــــمتا به كى هى وعده...

سیر نمی شوم زتو ، ای مه جان فزای منجور مکن جفا مکن ، نیست جف...

عشق بعضي وقتها از درد دوري بهتر استبي قرارم کرده و گفته صبور...

من نمی‌آیم به هوش از پند، بیهوشم گذاربحر من ساحل نخواهد گشت،...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط