چند شاتی

چند شاتی
#درخواستی
Part: ¹

سلام من ا. ت هستم 21 سالمه من تو شرکت تهیه ی مواد غذایی کار میکنم
امروز قراره با دوستم هانا بریم برای ثبت نام
من و هانا 12 ساله باهم دوستیم همسن همیم و واقعا دوست خوبیه

سلام من جونگکوکم 26 سالمه من یه باشگاه دارم که شاگردای زیادی میان و درآمد خوبی دارم دوست صمیمیم اسمش تهیونگه و 15 ساله باهم دوستیم
تهیونگ 27 سالشه

علامت جنگکوک:_ علامت ا. ت:+ علامت هانا:=
علامت تهیونگ: ×

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اولین روز دیدار

امروز هوا خیلی خنک بود باد بهاری و بوی شکوفه ی درختا فضا رو دلنشین تر کرده بود. آسمون صاف بود ابر ها پفکی و گوگولی بودن آسمون واقعا زیبا بود.
به آسمون خیره بودم که با صدای هانا به خودم اومدم
=: هوی ا. ت.. هواست کجاست
+ : هیچ داشتم فکر میکردم
=: اها اوک... رسیدیم
+: وای هانا یه ذره استرس دارم
=: چرا؟
+ : نمیدونم.... اخه شنیدم میگن این مربیه باشگاه خیلی سخت گیره و خیلی بد خلقه
=: اره منم شنیدم... میگم اگه بکشمون چی
+ : خیلی اسکلی
خب بریم تو زشته دم در داریم دعوا میکنیم
=: اره بریم

+ : سلام وقتتون بخیر.... برای ثبت نام اومدیم
_: سلام... این فرم رو پر کنید (سرد)
+ : برگشتم به هانا نگا کردم
و فرم رو پر کردیم
_: خب خانوم کیم ا. ت و خانوم جانگ هانا
درسته؟
=و+ : بله
_: خب برید تو رختکن لباساتونو بپوشید و بیاید تا بگم باید چیکار کنید
_: خانوم ا. ت.... خانوم ا. ت(اخرش رو با داد گفت)
+ : ها... بله ببخشید
_: هواستون کجاست برید رختکن
+ : اها بله

=: ا. ت هواست کجا بود... شیطون نکنه کراش زدی روش
+ : هاااا... نه بابا فقط
=: فقط؟
+: چشماش واقعا قشنگ بود... انگار یه حرفایی توش بود
=: من انقدر از رفتار خشکش بدم اومدم
+: اوهوم
با هانا لباس پوشیدیم و رفتیم دیدم مربیمون با یه پسر داشتن حرف میزدن
_: داشتم با تهیونگ حرف میزدم که دیدم ا. ت و دوستش اومدن یه لباس جذب قرمز و یه شرتک مشکی جذب پوشیده بود و واقعا بدن زیبا و خوش اندامی داشت محو زیباییش شدم ولی از اینکه اینجا باشگاهش مختلطه و پسرا هم هستن یه ذره عصبی شدم چون واقعا بدن سک*سی داشت
سریع به خودم اومدم
_: خب خانم ا. ت شما با من بیاید
و خانم هانا با دوستم برید تا بهتون بگه چیکار کنید
(تهیونگ ارشده)
+ : من با مربی رفتیم سمت تردمیل
_: خب برو روش
سرعتشو تنظیم کرد بعد رفتیم سمت اون وزنه ها (نمیدونم اسمش چیه😂)
داشتم وزنه میزدم که دیدم اومد پشت سرم و دستمو گرفت بدنش خیلی بهم نزدیک بود جوری که گرمای تنشو حس میکردم و عطرش واقعا خوشبو بود
_: اینجوری باید بزنی
+: عا. بله ممنون
_: وقتی رفتم بهش یاد بدم یه بوی نینی و توت فرنگی ای میداد و خیلی خوب و مست کننده بود
خلاصه کارا تایم باشگاه تموم شد و همه رفتن تا لباساشونو عوض کنن
: داشتم با هانا حرف میزدم که یهو....
ادامه دارد....
دیدگاه ها (۳)

چند شاتی #درخواستیPart: ² : داشتم با هانا حرف میزدم=: وایییی...

هپی 205 تایی شدنموننننننننننن مبارکههههههههه❤مرسی از حمایتات...

چند شاتیPart: ⁴(end) ا. ت: کیـــحرفش با ورود پلیسا به خونه ن...

چند شاتیpart: ³جیمین جلوی ا. ت زانو زد تا خاستگاری کنه ولی ا...

love Between the Tides²³م:شما چند وقته همو میشناسید؟ با سرعت...

پارت ۲۷ فیک مرز خون و عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط