عاشقانه های پاک
عاشقانه های پاک
#یَا_أَنِیسَ_أَلْقُلُوُب
.
.
.
●با حس خیسی ناشی از قطره های آب رو صورتم چشامو باز میکنم
انگار به پلکام وزنه بستن
تو یه لحظه کل اتفاقای دیروز و دیشب تو ذهنم تکرار میشه
از یاد آوریش مصمم تر میشم که چشامو باز نکنم!!
سه شب رسیده بودیم خونه و من به معنای واقعی بیهوش شدم
اما صدایی که برام غیر آرامش هیچی نداره دکمه توقفی میشه برا چرخش صداهای جامونده از مجلس دیشب تو سرم!
.
.
.
-عروس خانومم ؟؟ اذانه ! گمونم باید نماز بخونیم!!
+مممممممممم
-یا خدا چرا قبل عروسی ازین صداها در نمی آوردی خانوم جان؟؟؟
+تو رو خداااااااااا همش یه ساعته خوابیدم ولم کنننننن
-عزیزم مگه من گفتم چهار صب پاشید نماز بخونید! شما خودت منبر میرفتی برا من که جماعت دو نفره و عبد و مولا و ازین صوبتا حالا اولین نماز تو خونه خودمون قضا شه؟؟؟؟؟؟ دلت میاد عاخه چرا انقد به من ظلم میکنی
پاشو خانوم ! خونه منتظره عطر جا نمازته
.
.
.
طی یه نبرد خونین با نفس سرکشم (!) چشامو وا میکنم!
از دیدن قیافه مظلوم و محاسن خیسش لبخند میشینه رو لبم !
.
.
.
+ شاید باورت نشه ولی دارم میمیرم
-قربون اون قیافه درب و داغونت زشته خدا منتظره خوبیت نداره!! پاشو خانومم دیر میشه یاعلی ...
.
.
.
همه صداهایی رو که تند و تند دارن تو ذهنم دلیل میارن که نتونم پاشم رو با یه جمله خفه میکنم!
اعوذو بالله من الشیطان الرجیم
.
.
.
تو چار چوب در با دست و صورت خیس حالا محو آرامش حضورش میشم سجاده ای رو که برام هدیه گرفته پهن کرده پشت سجاده ی خودش و مشغول خوندن قرانه !
یاد فانتزیای دوران مجردیم می افتم! و حالا هدیه خدا که منتظره اولین نماز زندگی مشترکمون رو جماعت بخونیم!
.
.
.
-مسلمان کرده ای من را خودت این را نمیدانی
تو با آوای چشمانت موذن زاده میخوانی!
با یه لبخند له و لورده جوابشو میدم
+آنکه از کفر در آورد مرا مهر تو بود!
همه اش زیر سر توست مسلمان شدنم!
خیره میشه به صورتمو و مشغول پوشیدن چادرم میشم
-فاطمه؟
+جان دلم؟
-اصن باورم نمیشه که مستقل شدیم! خانوم خونه شدی الان!! یکم استرس دارم که نکنه بت سخت بگذره، کوتاهی کنم،ازین چیزا... دعا کن خدا بم قوت قلب بده
+نگران نباش عزیزم، ما که توکل کردیم به خدا ان شاالله که تلاشمون نتیجه میده
.
.
.
صدای زیبای اذان موذن زاده حرفمون رو قطع و باز آرامش رو به جفتمون تزریق میکنه، اقتدا میکنم به بلندای قامتش ...
الله اکبر...
.
.
.
بهترین نماز عمرم بود! از طرفی خوشحال و مغرور بودم که حال شیطونو گرفتم و بیدار شدم از طرفی اولین نماز تو خونه خودم اقتدا به همسفرم ... غرق افکارم بودم و مشغول تسبیحات حضرت زهرا (سلام الله علیها) ...
.
.
.
-قبول باشه خانوم
+از شمام آقا
دیگه چشام باز نمیمونه چوب کبریتم آرزوست
-ا
+نخند بریم لالا
-فدای چشای قرمزت بشم بد اخلاق شما برو یه کاری مونده باید انجام بدم
.
.
.
سرمو میذارم رو بالش و شکرانه بودنش با ذکر شکرالله چشمامو میبندم...
اما یه صدای آشنا وادارم میکنه به گوش دادن
صدایی که کلی خاطره باهاش دارم
چه روزایی رو باهاش باریدم و آروم گرفتم
خیسی اشکو روی صورتم حس میکنم و با چشمای بسته همراه نوا زمزمه میکنم.
.
.
.
اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِیِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ ...
.
.
.
#به_قلم_فاطمه_عزیزی
#یَا_أَنِیسَ_أَلْقُلُوُب
.
.
.
●با حس خیسی ناشی از قطره های آب رو صورتم چشامو باز میکنم
انگار به پلکام وزنه بستن
تو یه لحظه کل اتفاقای دیروز و دیشب تو ذهنم تکرار میشه
از یاد آوریش مصمم تر میشم که چشامو باز نکنم!!
سه شب رسیده بودیم خونه و من به معنای واقعی بیهوش شدم
اما صدایی که برام غیر آرامش هیچی نداره دکمه توقفی میشه برا چرخش صداهای جامونده از مجلس دیشب تو سرم!
.
.
.
-عروس خانومم ؟؟ اذانه ! گمونم باید نماز بخونیم!!
+مممممممممم
-یا خدا چرا قبل عروسی ازین صداها در نمی آوردی خانوم جان؟؟؟
+تو رو خداااااااااا همش یه ساعته خوابیدم ولم کنننننن
-عزیزم مگه من گفتم چهار صب پاشید نماز بخونید! شما خودت منبر میرفتی برا من که جماعت دو نفره و عبد و مولا و ازین صوبتا حالا اولین نماز تو خونه خودمون قضا شه؟؟؟؟؟؟ دلت میاد عاخه چرا انقد به من ظلم میکنی
پاشو خانوم ! خونه منتظره عطر جا نمازته
.
.
.
طی یه نبرد خونین با نفس سرکشم (!) چشامو وا میکنم!
از دیدن قیافه مظلوم و محاسن خیسش لبخند میشینه رو لبم !
.
.
.
+ شاید باورت نشه ولی دارم میمیرم
-قربون اون قیافه درب و داغونت زشته خدا منتظره خوبیت نداره!! پاشو خانومم دیر میشه یاعلی ...
.
.
.
همه صداهایی رو که تند و تند دارن تو ذهنم دلیل میارن که نتونم پاشم رو با یه جمله خفه میکنم!
اعوذو بالله من الشیطان الرجیم
.
.
.
تو چار چوب در با دست و صورت خیس حالا محو آرامش حضورش میشم سجاده ای رو که برام هدیه گرفته پهن کرده پشت سجاده ی خودش و مشغول خوندن قرانه !
یاد فانتزیای دوران مجردیم می افتم! و حالا هدیه خدا که منتظره اولین نماز زندگی مشترکمون رو جماعت بخونیم!
.
.
.
-مسلمان کرده ای من را خودت این را نمیدانی
تو با آوای چشمانت موذن زاده میخوانی!
با یه لبخند له و لورده جوابشو میدم
+آنکه از کفر در آورد مرا مهر تو بود!
همه اش زیر سر توست مسلمان شدنم!
خیره میشه به صورتمو و مشغول پوشیدن چادرم میشم
-فاطمه؟
+جان دلم؟
-اصن باورم نمیشه که مستقل شدیم! خانوم خونه شدی الان!! یکم استرس دارم که نکنه بت سخت بگذره، کوتاهی کنم،ازین چیزا... دعا کن خدا بم قوت قلب بده
+نگران نباش عزیزم، ما که توکل کردیم به خدا ان شاالله که تلاشمون نتیجه میده
.
.
.
صدای زیبای اذان موذن زاده حرفمون رو قطع و باز آرامش رو به جفتمون تزریق میکنه، اقتدا میکنم به بلندای قامتش ...
الله اکبر...
.
.
.
بهترین نماز عمرم بود! از طرفی خوشحال و مغرور بودم که حال شیطونو گرفتم و بیدار شدم از طرفی اولین نماز تو خونه خودم اقتدا به همسفرم ... غرق افکارم بودم و مشغول تسبیحات حضرت زهرا (سلام الله علیها) ...
.
.
.
-قبول باشه خانوم
+از شمام آقا
دیگه چشام باز نمیمونه چوب کبریتم آرزوست
-ا
+نخند بریم لالا
-فدای چشای قرمزت بشم بد اخلاق شما برو یه کاری مونده باید انجام بدم
.
.
.
سرمو میذارم رو بالش و شکرانه بودنش با ذکر شکرالله چشمامو میبندم...
اما یه صدای آشنا وادارم میکنه به گوش دادن
صدایی که کلی خاطره باهاش دارم
چه روزایی رو باهاش باریدم و آروم گرفتم
خیسی اشکو روی صورتم حس میکنم و با چشمای بسته همراه نوا زمزمه میکنم.
.
.
.
اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِیِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ ...
.
.
.
#به_قلم_فاطمه_عزیزی
۲.۹k
۳۰ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.