عاشقانه های پاک
عاشقانه های پاک
بچه اولمون قزوین به دنیا اومد...
ماه های آخر بارداری رفته بودم قزوین...
تا پدر،مادرم مواظبم باشن...
در مورد اسم بچه...
قبلاً با هم حرفامونو زده بودیم...
عباس دلش میخواست...
بچه اولش دختر باشه...
میگفت:
"دختر دولت و رحمت واسه خونه آدم میاره..."
قبل به دنیا اومدن بچه...
بهم گفته بود:
"دنبال یه اسم واسه بچه مون گرد...
که مذهبی باشه و تک..."
از کتابی که همون وقتا میخوندم پیدا کردم: …سلما...
تو کتاب نوشته بود...
سلما اسم قاتل یزید بوده...
دختری زیبا که یزید(لعنة الله علیه)…
عاشقش میشه...
اونم زهر میریزه تو جامش...
بهش گفتم که چه اسمی روانتخاب کردم...
دلیلشم براش گفتم...
خوشش اومد...
گفت:
"پس اسم دخترمون میشه ...سلما…
گفتم:"اگه پسر بود...؟"
گفت:"نه دختره..."
گفتم:"حالا اگه پسر بوووود…؟"
گفت:"حسین…اگه پسر بود اسمشو میذاریم ...حسین...
بچه که دنیا اومد...
دزفول بود...
بابام تلفنی خبرش کرد...
اولش نگفته بود که بچه دختره...
گمون میکرد ناراحت میشه...
وقته بهش گفت...
همونجا پای تلفن سجده شکر کرده بود...
واسه دیدن من و بچه اومد قزوین...
از خوشحالی اینکه بچه دار شده بود...
از همون دم در بیمارستان...
به پرستارا و خدمتکارا پول داده بود...
یه سبد بزرگ گلایل و یه گردنبند قیمتی هم واسه خریده بود...
بچه اولمون قزوین به دنیا اومد...
ماه های آخر بارداری رفته بودم قزوین...
تا پدر،مادرم مواظبم باشن...
در مورد اسم بچه...
قبلاً با هم حرفامونو زده بودیم...
عباس دلش میخواست...
بچه اولش دختر باشه...
میگفت:
"دختر دولت و رحمت واسه خونه آدم میاره..."
قبل به دنیا اومدن بچه...
بهم گفته بود:
"دنبال یه اسم واسه بچه مون گرد...
که مذهبی باشه و تک..."
از کتابی که همون وقتا میخوندم پیدا کردم: …سلما...
تو کتاب نوشته بود...
سلما اسم قاتل یزید بوده...
دختری زیبا که یزید(لعنة الله علیه)…
عاشقش میشه...
اونم زهر میریزه تو جامش...
بهش گفتم که چه اسمی روانتخاب کردم...
دلیلشم براش گفتم...
خوشش اومد...
گفت:
"پس اسم دخترمون میشه ...سلما…
گفتم:"اگه پسر بود...؟"
گفت:"نه دختره..."
گفتم:"حالا اگه پسر بوووود…؟"
گفت:"حسین…اگه پسر بود اسمشو میذاریم ...حسین...
بچه که دنیا اومد...
دزفول بود...
بابام تلفنی خبرش کرد...
اولش نگفته بود که بچه دختره...
گمون میکرد ناراحت میشه...
وقته بهش گفت...
همونجا پای تلفن سجده شکر کرده بود...
واسه دیدن من و بچه اومد قزوین...
از خوشحالی اینکه بچه دار شده بود...
از همون دم در بیمارستان...
به پرستارا و خدمتکارا پول داده بود...
یه سبد بزرگ گلایل و یه گردنبند قیمتی هم واسه خریده بود...
۳.۳k
۰۱ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.