پارت اول
پارت اول
ویو ات
من جانگ ات هستم بیست و پنج سالمه و خیلی زندگی بدی دارم من و شوگا دوسال پیش به اجبار خانواده هامون با هم ازدواج کردیم و اصلا هیچ علاقه ای بهم نداشتیم در خونه هم مثل دوتا غریبه باهم رفتار میکنیم و بیشتر اوقات هم باهم جنگ میکنیم چون شوگا هی دختر هارو باخودش میاره خونه و منم جلوی اونا تحقیر میکنه دیگه نمی تونم صبر کنم درسته عاشق هم نیستیم ولی باید به من احترام بزاره منم غرور و شخصیت دارم تصمیم گرفتم امشب باهاش حرف بزنم
شب
ساعت دوازده بود روی مبل نشسته بودم و منتظرش بودم که در باز شد فهمیدم اومده اومد پذیرایی وقتی دیدمش فهمیدم مست کرده قیافش خیلی داغون بود روی مبل تک نفره ای که روبروم بود نشست و گفت
شوگا:تا این موقع منتظر من بودی (باحالت خماری)
ات:راستش آره باید باهات حرف بزنم
شوگا :خب پس بگو ببینم چیمیخوای بگی
ات:شوگا میخام یه دفعه حرفمو بگم اصلا نمیخام طولش بدم تو باید به من احترام بزاری درسته هیچ علاقه ای نسبت به هم نداریم ولی تو نباید جلوی بقیه ای منو کوچیک کنی
شوگا :تو مگه کی هستی که من بهش احترام بزارم هی تو کی هستی من هر کاری بخوام میکنم وتو هم حق نداری اعتراض کنی(با داد)
ات:تو حق نداری به من بی احترامی کنی منم غرور دارم منم شخصیت دارم تو حق نداری با من اینطور حرف بزنی مگه من برده ی توعم (با داد)
ات:داشتم داد میزدم که یکدفعه شوگا پاشد و بهم یه چک زد و من افتادم زمین و بعد بدتر شروع کرد به زدنم اونقدر زدتم که دیگه جونی نداشتم ولی اون منو کشون کشون برد سمت اتاقش و بهم بازور تجا.....وز کرد هر چه قدر التماس میکردم ولم نمیکرد و در آخر هم کار خودشو کرد ما تاحالا بهم نزدیک نشده بودیم ولی حالا
صبح ویو ات
صبح ساعت پنج از خواب بیدار شدم ولی اون هنوز خواب بود از دل درد داشتم میمردم این اولین دفعه ی من بود خیلی درد دارم باز شروع کردم به گریه کردن با کلی درد به سمت اتاقم رفتم و وارد حموم شدم وان رو پر از آب گرم کردم و رفتم داخلش هنوزم داشتم گریه میکردم ازش متنفرم هیچوقت نمیبخشمش اون بزور بهم تجا.....وز کرد حدود دوساعت تو وان گریه کردم بعد دوش گرفتم و اومدم بیرون لباسام رو پوشیدم و یه قرص خوردم که دردم آروم بشه بعد رو تخت خوابیدم
پایان پارت اول
ویو ات
من جانگ ات هستم بیست و پنج سالمه و خیلی زندگی بدی دارم من و شوگا دوسال پیش به اجبار خانواده هامون با هم ازدواج کردیم و اصلا هیچ علاقه ای بهم نداشتیم در خونه هم مثل دوتا غریبه باهم رفتار میکنیم و بیشتر اوقات هم باهم جنگ میکنیم چون شوگا هی دختر هارو باخودش میاره خونه و منم جلوی اونا تحقیر میکنه دیگه نمی تونم صبر کنم درسته عاشق هم نیستیم ولی باید به من احترام بزاره منم غرور و شخصیت دارم تصمیم گرفتم امشب باهاش حرف بزنم
شب
ساعت دوازده بود روی مبل نشسته بودم و منتظرش بودم که در باز شد فهمیدم اومده اومد پذیرایی وقتی دیدمش فهمیدم مست کرده قیافش خیلی داغون بود روی مبل تک نفره ای که روبروم بود نشست و گفت
شوگا:تا این موقع منتظر من بودی (باحالت خماری)
ات:راستش آره باید باهات حرف بزنم
شوگا :خب پس بگو ببینم چیمیخوای بگی
ات:شوگا میخام یه دفعه حرفمو بگم اصلا نمیخام طولش بدم تو باید به من احترام بزاری درسته هیچ علاقه ای نسبت به هم نداریم ولی تو نباید جلوی بقیه ای منو کوچیک کنی
شوگا :تو مگه کی هستی که من بهش احترام بزارم هی تو کی هستی من هر کاری بخوام میکنم وتو هم حق نداری اعتراض کنی(با داد)
ات:تو حق نداری به من بی احترامی کنی منم غرور دارم منم شخصیت دارم تو حق نداری با من اینطور حرف بزنی مگه من برده ی توعم (با داد)
ات:داشتم داد میزدم که یکدفعه شوگا پاشد و بهم یه چک زد و من افتادم زمین و بعد بدتر شروع کرد به زدنم اونقدر زدتم که دیگه جونی نداشتم ولی اون منو کشون کشون برد سمت اتاقش و بهم بازور تجا.....وز کرد هر چه قدر التماس میکردم ولم نمیکرد و در آخر هم کار خودشو کرد ما تاحالا بهم نزدیک نشده بودیم ولی حالا
صبح ویو ات
صبح ساعت پنج از خواب بیدار شدم ولی اون هنوز خواب بود از دل درد داشتم میمردم این اولین دفعه ی من بود خیلی درد دارم باز شروع کردم به گریه کردن با کلی درد به سمت اتاقم رفتم و وارد حموم شدم وان رو پر از آب گرم کردم و رفتم داخلش هنوزم داشتم گریه میکردم ازش متنفرم هیچوقت نمیبخشمش اون بزور بهم تجا.....وز کرد حدود دوساعت تو وان گریه کردم بعد دوش گرفتم و اومدم بیرون لباسام رو پوشیدم و یه قرص خوردم که دردم آروم بشه بعد رو تخت خوابیدم
پایان پارت اول
۹.۱k
۰۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.