پارت دوم
پارت دوم
ویو شوگا
میدونم با ات خیلی بد رفتار کردم ولی حقش بود خیلی پروعه تصمیم گرفتم برای اینکه چند روزی نبینمش برم خارج از شهر زود آماده شدم و زدم از خونه بیرون و رفتم
یکماه بعد از زبون ات
تو این یکماه شوگا اصلا یه بارم به خونه نیومده بود منم کاملا افسرده بودم چون چند روز پیش فهمیدم که حامله ام اول تصمیم گرفتم بچه رو سقط کنم چون نمیخاستم پدر بچم شوگا باشه ولی بعد که دکتر بهم گفت اگه این بچه رو بندازم دیگه بچه دار نمیشم تصمیم گرفتم نگهش دارم ولی به شوگا نگم که حامله ام ولی بلاخره قراره که بفهمه ولی بازم تا اون موقع بهش نمیگم
خیلی ناراحتم خیلی منم دوست داشتم با کسی که عاشقشم ازدواج کنم واز اون بچه دار بشم حاملگی خیلی خوبی داشته باشم ولی این ها هیچوقت برام واقعی نمیشه بازم نشستم به بدبختیم گریه کردم
دوماه بعد ویو ات
الان ماه سوم بارداریمه شکمم یکم بزرگ شده و هوس هام هم بیشتر تو این سه ماه شوگا نیومده اصلا از اون روز ندیدمش نگرانشم نیستم هر جا هست به من ربطی نداره باز مثل همیشه هوس دوکبوکی کرده بودم نمیدونم چرا بیشتر دوکبوکی دلم میخاد به هر حال رفتم تو آشپز خونه و مشغول غذا پختن شدم چندین ساعت گذشت بلاخره آماده شد داشتم دوکبوکیم رو میخوردم که در خونه باز شد ترسیدم رفتم ببینم کیه که دیدم شوگاست اول که دیدمش چند دقیقه خشکم زد ولی اهمیت ندادم و رفتم دوکبوکیم رو خوردم
پایان پارت
ویو شوگا
میدونم با ات خیلی بد رفتار کردم ولی حقش بود خیلی پروعه تصمیم گرفتم برای اینکه چند روزی نبینمش برم خارج از شهر زود آماده شدم و زدم از خونه بیرون و رفتم
یکماه بعد از زبون ات
تو این یکماه شوگا اصلا یه بارم به خونه نیومده بود منم کاملا افسرده بودم چون چند روز پیش فهمیدم که حامله ام اول تصمیم گرفتم بچه رو سقط کنم چون نمیخاستم پدر بچم شوگا باشه ولی بعد که دکتر بهم گفت اگه این بچه رو بندازم دیگه بچه دار نمیشم تصمیم گرفتم نگهش دارم ولی به شوگا نگم که حامله ام ولی بلاخره قراره که بفهمه ولی بازم تا اون موقع بهش نمیگم
خیلی ناراحتم خیلی منم دوست داشتم با کسی که عاشقشم ازدواج کنم واز اون بچه دار بشم حاملگی خیلی خوبی داشته باشم ولی این ها هیچوقت برام واقعی نمیشه بازم نشستم به بدبختیم گریه کردم
دوماه بعد ویو ات
الان ماه سوم بارداریمه شکمم یکم بزرگ شده و هوس هام هم بیشتر تو این سه ماه شوگا نیومده اصلا از اون روز ندیدمش نگرانشم نیستم هر جا هست به من ربطی نداره باز مثل همیشه هوس دوکبوکی کرده بودم نمیدونم چرا بیشتر دوکبوکی دلم میخاد به هر حال رفتم تو آشپز خونه و مشغول غذا پختن شدم چندین ساعت گذشت بلاخره آماده شد داشتم دوکبوکیم رو میخوردم که در خونه باز شد ترسیدم رفتم ببینم کیه که دیدم شوگاست اول که دیدمش چند دقیقه خشکم زد ولی اهمیت ندادم و رفتم دوکبوکیم رو خوردم
پایان پارت
۸.۱k
۰۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.