پارت سوم
پارت سوم
ات ویو
الان یک هفتس از اومدن شوگا گذشته از وقتی اومده اخلاقش عوض شده احساس میکنم میخاد نزدیکم بشه یجوری شده کلا
نمیدونم چرا ولی احساس خطر میکنم برای این که شوگا نفهمه حاملم هی لباس های لش و گشاد میپوشم تا شکمم معلوم نشه ولی نمیخوام بهش رو بدم تا فکر نکنه بخشیدمش
این هفته آخرین هفته ماه سوم باداریمه دوهفته دیگه هم میرم تعیین جنسیتش خیلی نگرانم ببینم فسقلیم چیه
دو هفته بعد
ویو شوگا
تو اون سه ماهی که پیش ات نبودم فهمیدم که چقدر عاشقشم بدون اون خیلی تنها بودم دلم میخواست هی پیشم باشه ولی روم نمیشد پیشش برم چون از اون کاری که باهاش کردم خیلی خجالت میکشم و عذاب وجدان دارم ولی بلاخره تصمیم گرفتم برم پیشش
تو این سه هفته ای که برگشتم ات اصلا نزدیکم نمیشد ولی من هی سعی میکردم نزدیکش بشم تا اعتمادش رو جلب کنم ولی اون اصلا به صورتم هم نگاه نمیکرد از این رفتاراش خیلی ناراحت بودم یعنی تا این حد قلبشو شیکوندم
اونسری وقتی داشت باتلفنحرف میزد فهمیدم میخاد بره یه جایی برای همون تصمیم گرفتم دنبالش کنم ات آماده شد و از خونه درومد بیرون منم بدون این که اون بفهمه دنبالش رفتم حدود نیم ساعت بعد اومد جلوی بیمارستان بعد رفت تو اول شک کردم که چرا به بیمارستان اومده ولی سریع رفتم ببینم به کدوم بخش میره رفت بخش حاملگی و زایمان اول شک کردم چرا به این بخش اومده ولی بازم منتظر موندم کمی بعد رفت داخل اتاق منم رفتم پشت پنجره وایستادم چون پرده کشیده بود منو نمیدید ولی من حرفاشون رو میشنیدم
دکتر :چطورید خانم مین حال بچتون چطوره
ات:من خوبم ولی خیلی نگرانم میخام ببینم بچم چیه
دکتر:نترسید تا چند دقیقه ی دیگه میفهمید
شوگا :یعنی چی ات الان حاملس یعنی من دارم پدر میشم
تو اون لحظه از شکی که بهم وارد شده بود هنگ کرده بودم بعد از چند لحظه دکتر گفت بچه پسره از شدت ذوق بال درآوردم خیلی خوشحال بودم تو اون لحظه فقط میخواستم برم داخل اتاق و ات رو بغل کنم ولی باید خودم رو نگه میداشتم باید میفهمیدم چرا ات به من نگفته بعد ات از اتاق اومد بیرون و من تا اون منو ندیده از بیمارستان رفتم بیرون و به سمت خونه حرکت کردم
پایان پارت
ات ویو
الان یک هفتس از اومدن شوگا گذشته از وقتی اومده اخلاقش عوض شده احساس میکنم میخاد نزدیکم بشه یجوری شده کلا
نمیدونم چرا ولی احساس خطر میکنم برای این که شوگا نفهمه حاملم هی لباس های لش و گشاد میپوشم تا شکمم معلوم نشه ولی نمیخوام بهش رو بدم تا فکر نکنه بخشیدمش
این هفته آخرین هفته ماه سوم باداریمه دوهفته دیگه هم میرم تعیین جنسیتش خیلی نگرانم ببینم فسقلیم چیه
دو هفته بعد
ویو شوگا
تو اون سه ماهی که پیش ات نبودم فهمیدم که چقدر عاشقشم بدون اون خیلی تنها بودم دلم میخواست هی پیشم باشه ولی روم نمیشد پیشش برم چون از اون کاری که باهاش کردم خیلی خجالت میکشم و عذاب وجدان دارم ولی بلاخره تصمیم گرفتم برم پیشش
تو این سه هفته ای که برگشتم ات اصلا نزدیکم نمیشد ولی من هی سعی میکردم نزدیکش بشم تا اعتمادش رو جلب کنم ولی اون اصلا به صورتم هم نگاه نمیکرد از این رفتاراش خیلی ناراحت بودم یعنی تا این حد قلبشو شیکوندم
اونسری وقتی داشت باتلفنحرف میزد فهمیدم میخاد بره یه جایی برای همون تصمیم گرفتم دنبالش کنم ات آماده شد و از خونه درومد بیرون منم بدون این که اون بفهمه دنبالش رفتم حدود نیم ساعت بعد اومد جلوی بیمارستان بعد رفت تو اول شک کردم که چرا به بیمارستان اومده ولی سریع رفتم ببینم به کدوم بخش میره رفت بخش حاملگی و زایمان اول شک کردم چرا به این بخش اومده ولی بازم منتظر موندم کمی بعد رفت داخل اتاق منم رفتم پشت پنجره وایستادم چون پرده کشیده بود منو نمیدید ولی من حرفاشون رو میشنیدم
دکتر :چطورید خانم مین حال بچتون چطوره
ات:من خوبم ولی خیلی نگرانم میخام ببینم بچم چیه
دکتر:نترسید تا چند دقیقه ی دیگه میفهمید
شوگا :یعنی چی ات الان حاملس یعنی من دارم پدر میشم
تو اون لحظه از شکی که بهم وارد شده بود هنگ کرده بودم بعد از چند لحظه دکتر گفت بچه پسره از شدت ذوق بال درآوردم خیلی خوشحال بودم تو اون لحظه فقط میخواستم برم داخل اتاق و ات رو بغل کنم ولی باید خودم رو نگه میداشتم باید میفهمیدم چرا ات به من نگفته بعد ات از اتاق اومد بیرون و من تا اون منو ندیده از بیمارستان رفتم بیرون و به سمت خونه حرکت کردم
پایان پارت
۶.۷k
۰۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.