پارت دو راز تنفر
پارت_دو_راز_تنفر
#یونسو
سرم به شدت شلوغ بود و اصلا هواسم به دروبریم نبود داشتم لباس هام رو اماده میکردم واقعا سخت بود
من:خب همیگی توجه داشته باشید میخوام بهتون بگم که فق میکاپ ارتیست ها و دیزاینر ها اینجا باشن الان اونا دیگه میتونید برید بیرون
بعد از این حرفم همه رفتن بیرون واقعا احساس میکردم سرم درد گرفته من و چنتا مدلینگ دیگه داشتیم درمورد این که کدوم یکی مون لباس اصلی رو بپوشیم که همه گفتن تو باید بپوشی و فلان واقعا من دوس نداشتم لباس عروس بپوشم از رنگ سفید متنفر بودم یه رنگ به شدت رو مخ بود ولی بدون حرف زدن پوشیدمش و اونا هم کمکم کردن بندش رو ببندم بعد از لباس پوشیدن رفتم روی میز نشستم و میکاپ ارتیست شروع کرد به میکاپ درسته من اخر نفر میرفتم ولی باید از الان اماده باشم به اونا نگاه کردم اولین نفر کفش هاش رو پوشید و با لباسی که از جنس حریر کمیاب دوخته شده بود رفت رو سن و همه براش دست میزدن و............
#روی_سن
با اعتماد بنفس ایستادم و چشم هام رو بستم
-من میتونم من تا اینجا اومدم مطمئنم الان پسر بزرگ ترین شرکت دنیاهم اینجاست تا اجرای مارو ببینه هه قاتل های زنجیره ای اونا مامان بابای من رو کشتن حقم رو ازشون میگیرم پس یونسو تمام تلاشت رو بکن
یک دو سه ........
بدون این که به هیچ جا نگاه کنم داشتم میرفتم قدم های محکم اما ظریف یکی چون لباس خیلی دنبالش زیاد بود احساس میکردم الان میوفتم ولی اینجوری نشد وقتی یه چرخ کامل زدم و دوباره شروع کردم به قدم زدن همه چشم ها روی من بود انگار ذوب میشدم خیلی حس بدی بود لنتی
وقتی از سن خارج شدم یه نفس عمیق کشیدم و رفتم روی یکی از میز ها نشستم ....
...:ببخشید میشه بپرسم اسم شما چیه
من:کیم یونسو
....:منم جئون جونگ کوک هستم
من:خشبختم بفرماید؟
جئون:امشب پول خوبی گیرت میاد یونسو خوشگله
من:هه فک کردی منم از اون هرزه هام اصلا میدونی من کیم؟
جئون:هه مگه چه فرقی داری ها
بدون فکر کردن بلند شدم و یه درگوشی بهش زدم تا بفهمه این حرفا ینی چی
من:من یونسو رییس شرکتم جئون خان
جئون:واقعا؟هه خب مثلا اینم هیچ فرقی نداره
من:اوکی خودت خواستی منتظر روزی باش که بهت بفهمونم این دنیا دست کیه مطمئن باش تیکه بعدی پازل مال خودمه.
کفش هام رو از پام در اوردم و با دو رفتم بیرون از اتاق استراحت به سمت اتاق خودم رفتم و در و قفل کردم و شروع کردم به لباس عوض کردن داشتم اتیش میگرفتم پسره هرزه لاشی زود لباس هام رو از کمد در اوردم یه دامن بنفش با یه پیرهن زود دکمه هاش رو بستم و یه پیرهن بدون دکمه هم روش پوشیدم کفش هامم در اوردم و اونارم پوشیدم سویچ ماشین رو برداشتم و از در رفتم بیرون
من:لباس رو در اوردم برید برش دارید
......
ادامه دارد..
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
#یونسو
سرم به شدت شلوغ بود و اصلا هواسم به دروبریم نبود داشتم لباس هام رو اماده میکردم واقعا سخت بود
من:خب همیگی توجه داشته باشید میخوام بهتون بگم که فق میکاپ ارتیست ها و دیزاینر ها اینجا باشن الان اونا دیگه میتونید برید بیرون
بعد از این حرفم همه رفتن بیرون واقعا احساس میکردم سرم درد گرفته من و چنتا مدلینگ دیگه داشتیم درمورد این که کدوم یکی مون لباس اصلی رو بپوشیم که همه گفتن تو باید بپوشی و فلان واقعا من دوس نداشتم لباس عروس بپوشم از رنگ سفید متنفر بودم یه رنگ به شدت رو مخ بود ولی بدون حرف زدن پوشیدمش و اونا هم کمکم کردن بندش رو ببندم بعد از لباس پوشیدن رفتم روی میز نشستم و میکاپ ارتیست شروع کرد به میکاپ درسته من اخر نفر میرفتم ولی باید از الان اماده باشم به اونا نگاه کردم اولین نفر کفش هاش رو پوشید و با لباسی که از جنس حریر کمیاب دوخته شده بود رفت رو سن و همه براش دست میزدن و............
#روی_سن
با اعتماد بنفس ایستادم و چشم هام رو بستم
-من میتونم من تا اینجا اومدم مطمئنم الان پسر بزرگ ترین شرکت دنیاهم اینجاست تا اجرای مارو ببینه هه قاتل های زنجیره ای اونا مامان بابای من رو کشتن حقم رو ازشون میگیرم پس یونسو تمام تلاشت رو بکن
یک دو سه ........
بدون این که به هیچ جا نگاه کنم داشتم میرفتم قدم های محکم اما ظریف یکی چون لباس خیلی دنبالش زیاد بود احساس میکردم الان میوفتم ولی اینجوری نشد وقتی یه چرخ کامل زدم و دوباره شروع کردم به قدم زدن همه چشم ها روی من بود انگار ذوب میشدم خیلی حس بدی بود لنتی
وقتی از سن خارج شدم یه نفس عمیق کشیدم و رفتم روی یکی از میز ها نشستم ....
...:ببخشید میشه بپرسم اسم شما چیه
من:کیم یونسو
....:منم جئون جونگ کوک هستم
من:خشبختم بفرماید؟
جئون:امشب پول خوبی گیرت میاد یونسو خوشگله
من:هه فک کردی منم از اون هرزه هام اصلا میدونی من کیم؟
جئون:هه مگه چه فرقی داری ها
بدون فکر کردن بلند شدم و یه درگوشی بهش زدم تا بفهمه این حرفا ینی چی
من:من یونسو رییس شرکتم جئون خان
جئون:واقعا؟هه خب مثلا اینم هیچ فرقی نداره
من:اوکی خودت خواستی منتظر روزی باش که بهت بفهمونم این دنیا دست کیه مطمئن باش تیکه بعدی پازل مال خودمه.
کفش هام رو از پام در اوردم و با دو رفتم بیرون از اتاق استراحت به سمت اتاق خودم رفتم و در و قفل کردم و شروع کردم به لباس عوض کردن داشتم اتیش میگرفتم پسره هرزه لاشی زود لباس هام رو از کمد در اوردم یه دامن بنفش با یه پیرهن زود دکمه هاش رو بستم و یه پیرهن بدون دکمه هم روش پوشیدم کفش هامم در اوردم و اونارم پوشیدم سویچ ماشین رو برداشتم و از در رفتم بیرون
من:لباس رو در اوردم برید برش دارید
......
ادامه دارد..
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
۹.۲k
۳۰ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.