Hiss hope for life...
Hiss hope for life...
امید زندگی او. پارت۴
کلاس درسی تموم شده بود، پسر مو بلوند از جاش بلند شد و به طرف قفسه ی کتاب هاش رفت و کتاب هاش رو داخل قفسه گذاشت و از کلاس خارج شد
فیلیکس: شاید الان هیونجین تو اتاق هنر باشه. بهتره که به اتاق هنر یه سری بزنم
قلم پسر مو مشکی رو به دستش گرفت و به طرف اتاق هنر رفت و وارد اتاق شد، پسری رو دید که داشت روی بوم نقاشی میکرد از شدت رنگارنگ بودن نقاشی نمیتونست چشم از نقاشی پسر مو مشکی برداره ، اون داشت چهره یه پسر رو نقاشی میکرو و این باعث میشد فیلیکس بیشتر جذب نقاشی هیونجین بشه
فیلیکس: چه نقاشی خوشگلیییییی؟، اون پسره کیه؟!!
هیونجین برگشت و به فلیکیس نگاه کرد و از دیدنش تعجب کرد و گفت:
هیونجین: هی تو!!! تو اینجا چیکار میکنی؟!
فیلیکس: خوب هیونجین....ق..لمت رو پیش م..ن جا گذاشته ب..ودی منم خواستم به..ت برگردونمش
پسرک مو بلوند از اینه لکنت زبان گرفته بود خیلی تعجب کرده بود چون اولین باز کنار هیونجین داشت اتفاق می افتاد.
هیونجین: هی اسم منو از کجا میدونی؟!
فیلیکس : خوب من اسم..تون رو از دوستم شنیدم
هیونجین: اهوم... قلم رو میتونی بزاری روی اون میز قهوه ای جوجه
فیلیکس قلم رو روی میز قهوه ای گذاشت و از شنیدن کلمه ی جوجه عصبانی شد و گفت:
من جوجه نیستم ... اسم من فیلیکسه
هیونجین از شنیدن صدای عصبی فیلیکس بهش نزدیک و نزدیک تر شد
هیونجین: اهوم پس اسم تو فیلیکسه اره؟
پسر مو بلوند با نزدیک شدن پسر مو مشکی به عقب و عقب تر میرفت
با هر قدمی که فیلیکس به عقب میرفت هیونجین هم دو قدم بهش نزدیک میشد
تا اینکه فیلیکس به دیوار برخورد کرد و جایی برای رفتن نداشت
هیونجین یکی از دستاش رو روی دیوار گذاشت و به چهره فیلیکی نگاه کرد
یه پسر مو بلوند و طلایی، با چشمای قهوه ای و درخشان ،کک و مک های صورتش که صورتش رو جذاب تر نشون میدادن و لب های صورتی کمرنگ
هیونجین به لبای فیلیکس نزدیک شد و پسر کوچکتر هم با نزدیک شدن پسر بزرگتر به لباش احساس گرمایی میکرد و گونه هاش رفته رفته قرمز تر میشد
هردوتاشونم میخواستن لبای همدیگه رو ببوسن
ولی چرا؟ اونا که همدیگه رو نمیشناختن
نکنه عاشق همدیگه شده بودن ولی چجوری؟
-------------
اینم از پارت جدید
ممنون که از فیکم حمایت میکنید.💙
امید زندگی او. پارت۴
کلاس درسی تموم شده بود، پسر مو بلوند از جاش بلند شد و به طرف قفسه ی کتاب هاش رفت و کتاب هاش رو داخل قفسه گذاشت و از کلاس خارج شد
فیلیکس: شاید الان هیونجین تو اتاق هنر باشه. بهتره که به اتاق هنر یه سری بزنم
قلم پسر مو مشکی رو به دستش گرفت و به طرف اتاق هنر رفت و وارد اتاق شد، پسری رو دید که داشت روی بوم نقاشی میکرد از شدت رنگارنگ بودن نقاشی نمیتونست چشم از نقاشی پسر مو مشکی برداره ، اون داشت چهره یه پسر رو نقاشی میکرو و این باعث میشد فیلیکس بیشتر جذب نقاشی هیونجین بشه
فیلیکس: چه نقاشی خوشگلیییییی؟، اون پسره کیه؟!!
هیونجین برگشت و به فلیکیس نگاه کرد و از دیدنش تعجب کرد و گفت:
هیونجین: هی تو!!! تو اینجا چیکار میکنی؟!
فیلیکس: خوب هیونجین....ق..لمت رو پیش م..ن جا گذاشته ب..ودی منم خواستم به..ت برگردونمش
پسرک مو بلوند از اینه لکنت زبان گرفته بود خیلی تعجب کرده بود چون اولین باز کنار هیونجین داشت اتفاق می افتاد.
هیونجین: هی اسم منو از کجا میدونی؟!
فیلیکس : خوب من اسم..تون رو از دوستم شنیدم
هیونجین: اهوم... قلم رو میتونی بزاری روی اون میز قهوه ای جوجه
فیلیکس قلم رو روی میز قهوه ای گذاشت و از شنیدن کلمه ی جوجه عصبانی شد و گفت:
من جوجه نیستم ... اسم من فیلیکسه
هیونجین از شنیدن صدای عصبی فیلیکس بهش نزدیک و نزدیک تر شد
هیونجین: اهوم پس اسم تو فیلیکسه اره؟
پسر مو بلوند با نزدیک شدن پسر مو مشکی به عقب و عقب تر میرفت
با هر قدمی که فیلیکس به عقب میرفت هیونجین هم دو قدم بهش نزدیک میشد
تا اینکه فیلیکس به دیوار برخورد کرد و جایی برای رفتن نداشت
هیونجین یکی از دستاش رو روی دیوار گذاشت و به چهره فیلیکی نگاه کرد
یه پسر مو بلوند و طلایی، با چشمای قهوه ای و درخشان ،کک و مک های صورتش که صورتش رو جذاب تر نشون میدادن و لب های صورتی کمرنگ
هیونجین به لبای فیلیکس نزدیک شد و پسر کوچکتر هم با نزدیک شدن پسر بزرگتر به لباش احساس گرمایی میکرد و گونه هاش رفته رفته قرمز تر میشد
هردوتاشونم میخواستن لبای همدیگه رو ببوسن
ولی چرا؟ اونا که همدیگه رو نمیشناختن
نکنه عاشق همدیگه شده بودن ولی چجوری؟
-------------
اینم از پارت جدید
ممنون که از فیکم حمایت میکنید.💙
۷.۱k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.