Lust for Love p you are not just a game piece
𝖿𝗈𝗋 𝗅𝗈𝗏𝖾 𝗅𝗎𝗌𝗍
Lust for Love p20 : you are not just a game piece𝜗𝜚
هدفونت رو بزار گوشت، این اهنگ پیشنهادی رو پلی کن و با کرکتر های فن فیکمون همراه شو: Dark paradise -Lana Del Rey🎧ྀི ( از پلتفرم هایی مثل اسپاتیفای و یوتیوب در دسترسه و همچنین میتونی از گوگل سرچ، و دانلودش کنی!)
اقای لئوناردو نات رو فقط بهخاطر مراسم ختم همسرش به مدت یک ساعت و نیم ازاد کرده بودن.با کت روی شونهش ایستاده بود و به قبر مرمرین خیره شده بود.حالا تعداد زیادی از تار موهاش سفید شده بودن،به اندازه ای ناتوان به نظر میرسید که ادم شک میکرد دقیقا دوتا ماموری که کنارشن چه کاری میکنن،این مرد همینجوریش هم نمیتونست فرار کنه.
ماشین مشکی ای در اون نزدیکی پارک کرد.دو دختر،یک پسر و یک خانم جوان از ماشین پیاده شدن؛لئونلا،دیوا،تئودور و در اخر..دورا.
حتی در لباس مشکی هم خیره کننده بود.شلوار و کت چرم و لباس استین بلند مشکی.
صورتش از همیشه خسته تر بود.گودی زیر چشمش و چشمهای خوابالودش نشون از بیخوابیش بودن.
تا پدرش رو دید،سمتش دوید و بغلش کرد،اشکاش بیاختیار ریختن.دست قدرتمند دو مامور کنارش بازوهاش رو گرفتن.
لئوناردو اروم دم گوش دورا زمزمه کرد:«اروم باش قشنگم..اروم..باشه پرنسس؟»
دورا سری تکون داد:«موهات سفید شدن...»
لئوناردو لبخند تلخی زد:«بدون مامانت،من هی پیر و پیرتر میشم..»
مامورها بلاخره موفق شدن دورا رو از پدرش جدا کنن.دورا اشکاشو پاک کرد و فاصله گرفت.
صدای خشخشی به گوش دورا خورد.برگشت و نفسش از خجالت برید.
تام ریدل،با کت و شلوار،مثل همیشه رسمی و اراسته.از پس درخت سرسبزی در اومده بود و نگاه خیرهاش فقط یک نفرو رصد میکرد،دورا.
حالا وقتش بود که بفهمه فقط براش یک مهره ی بازی نیست.
دورا با قدمی که تام سمتش برداشت،قدمی عقب رفت.
یه قدم جلو،یه قدم عقب،یه قدم جلو،یه قدم عقب.
«لازمه قبل از مراسم باهات صحبتی داشته باشم.»
⋆
برای پارت بیست و یکم،لایکها باید به 50 تا و کامنتا به 10 تا برسه ، وگرنه فن فیک توی همین تاریکی این که به وجود اومده ، باقی میمونه؛🕯️ . . .
Lust for Love p20 : you are not just a game piece𝜗𝜚
هدفونت رو بزار گوشت، این اهنگ پیشنهادی رو پلی کن و با کرکتر های فن فیکمون همراه شو: Dark paradise -Lana Del Rey🎧ྀི ( از پلتفرم هایی مثل اسپاتیفای و یوتیوب در دسترسه و همچنین میتونی از گوگل سرچ، و دانلودش کنی!)
اقای لئوناردو نات رو فقط بهخاطر مراسم ختم همسرش به مدت یک ساعت و نیم ازاد کرده بودن.با کت روی شونهش ایستاده بود و به قبر مرمرین خیره شده بود.حالا تعداد زیادی از تار موهاش سفید شده بودن،به اندازه ای ناتوان به نظر میرسید که ادم شک میکرد دقیقا دوتا ماموری که کنارشن چه کاری میکنن،این مرد همینجوریش هم نمیتونست فرار کنه.
ماشین مشکی ای در اون نزدیکی پارک کرد.دو دختر،یک پسر و یک خانم جوان از ماشین پیاده شدن؛لئونلا،دیوا،تئودور و در اخر..دورا.
حتی در لباس مشکی هم خیره کننده بود.شلوار و کت چرم و لباس استین بلند مشکی.
صورتش از همیشه خسته تر بود.گودی زیر چشمش و چشمهای خوابالودش نشون از بیخوابیش بودن.
تا پدرش رو دید،سمتش دوید و بغلش کرد،اشکاش بیاختیار ریختن.دست قدرتمند دو مامور کنارش بازوهاش رو گرفتن.
لئوناردو اروم دم گوش دورا زمزمه کرد:«اروم باش قشنگم..اروم..باشه پرنسس؟»
دورا سری تکون داد:«موهات سفید شدن...»
لئوناردو لبخند تلخی زد:«بدون مامانت،من هی پیر و پیرتر میشم..»
مامورها بلاخره موفق شدن دورا رو از پدرش جدا کنن.دورا اشکاشو پاک کرد و فاصله گرفت.
صدای خشخشی به گوش دورا خورد.برگشت و نفسش از خجالت برید.
تام ریدل،با کت و شلوار،مثل همیشه رسمی و اراسته.از پس درخت سرسبزی در اومده بود و نگاه خیرهاش فقط یک نفرو رصد میکرد،دورا.
حالا وقتش بود که بفهمه فقط براش یک مهره ی بازی نیست.
دورا با قدمی که تام سمتش برداشت،قدمی عقب رفت.
یه قدم جلو،یه قدم عقب،یه قدم جلو،یه قدم عقب.
«لازمه قبل از مراسم باهات صحبتی داشته باشم.»
⋆
برای پارت بیست و یکم،لایکها باید به 50 تا و کامنتا به 10 تا برسه ، وگرنه فن فیک توی همین تاریکی این که به وجود اومده ، باقی میمونه؛🕯️ . . .
- ۶.۸k
- ۲۲ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط