پارت۴

پارت4

نمیدونستم چی بگم یاچیکار کنم اصلا نمیدونستم چیزی که میبینمو باور کنم یا نه..لباس عروس تنش بود.موهاش اشفته بود.
حالم...ینی حالش...اصلا خوب نبود.بی جون بود.دستش روی شکمش مشت شده بود.دستاش پر خون بود.لباس سفید عروس توی تنش از خون زیاد قرمز شده بود و تا پایین دامنش جاری بود.زیرلب گفتم
-تیر خوردی؟
خواست دهن باز کنه که رو زانوهاش افتاد.سریع رفتم سمتش.اجازه نداد چیزی بگم یا بپرسم در حالی که هزار تا سوال سمو پر کرده بود.حتی شدت دردی که تحمل میکرد از صداش مشخص بود.
-هیس هیچی نگو فقط گوش کن.تو باید دستگاهو نابود کنی فهمیدی چی گفتم؟
گیج گفتم
-چی؟...ینی چی؟چرا؟
صورتش از درد جمع شده بود.
-ببین من وقت زیادی ندارم فقط کاری که بهت گفتمو بکن باید به من اعتماد کنی.تو باید دستگاهو از بین ببری.همه در خطرن.
چی میگفت؟بزرگترین کشفمونو نابود کنم؟در حالی که شوکه شده بودم گفتم
-نه من نمیتونم...
حس کردم تصویرشو تار میبینم.خون زیادی ازش رفته بود حتی کف زمین پر از خون شده بود.انگار داشت از جلوی چشمام محو میشد.گیج پرسیدم
-چه اتفاقی داره میفته؟
-گفتم که وقت زیادی ندارم.
دستاشو دو طرف صورتم گذاشت
-مینو به من گوش کن.من نمیتونم حرف بیشتری بهت بزنم ولی هر اتفاقی افتاد...
تاکید کرد
-هر اتفاقی...دستگاهو نابودکن...
و بعد توی یه پلک زدن دیگه اونجا نبود انگار هیچ وقت اونجا نبوده.ولی نه اون اینجا بود خونش هنوز روی زمین بود.حتی سردی دستاش هنوز روی صورتم حس میشد.
دیدگاه ها (۱)

پارت۵

پارت۶

شخصیت ها

شخصیت ها

پارت 21

#𝐖𝐡𝐲_𝐡𝐢𝐦𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟔𝟔تهیونگ:خودم میدونم.آنالی:درو باز کن دیگه.تهیو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط