پارت۶
پارت۶
دیگه باید میرفتم.اماده بودم.ادکلنمو دوبار روی شالم زدم و اخرین نگاهو به خودم انداختم و از خونه بیرون رفتم.
تا اونجا زیاد راه نبود.زود رسیدم و کنار خیابون از تاکسی پیاده شدم.
چند دقیقه بعد شایان هم رسید واونطرف خیابون پیاده شد.دسته گل قشنگی هم دستش بود.میخواستیم مثل همیشه که میایم اینجا پیاده بریم تا کافه ای که زیاد ازینجا دور نبود.برام دست تکون داد و اشاره کرد برم طرفش.خندیدم و کار خودشو تکرار کردم.
سری تکون دادو خندید.چشمش به من بود.لعنت به من...صدای بوق بلند ماشینی که با سرعت رد میشد هنوز توی گوشم زنگ میزد.
جیغ زدم
-شایان مواظب باش.
ولی خیلی دیر شده بود.هنوز سرشو به سمت ماشین کج نکرده بود که به ماشین محکم خورد بهش و خودش به سمتی و دسته گل به سمتی دیگه پرت شد...
نفس کشیدن یادم رفت.اول زیرلب و بعد بلند بلند تر اسمشو صدا زدم.ماشین مدل بالا بود و رانندش یه نوجوون بود که معلوم بود ترسیده.حتی پیاده نشد و گازشو گرفت و رفت.
دوییدم سمتش.سرش پر ازخون بود.طوری که چشماشو نمیدیدم...جوابمو نمیداد.
با صدای لرزون و ترسیدم گفتم
-خیل خب خیل خب الان زنگ میزنم اورژانس تو فقط دووم بیار شایان خب؟شایان...
گریم گرفته بود.
-خدایا خدایا
دستام میلرزید نمیتونستم صفحه گوشیو ببینم
-لعنتی...
با هر سختی ای که بود شماره رو گرفتم.
مردم دورمون جمع شده بودن.خانومی تقریبا میان سال گفت
-خانوم تا امبولانس برسه این جوون تلف میشه بیاین با ماشین من بریم.
همه تشکر و التماسمو تو چشمام ریختم و بهش نگاه کردم.
چند تا مرد اومدن و شایان و بلند کردن
-یا علی بگو بلندش...یا علی
زیر لب گفتم
-خدایا کمک...
شایانوصندلی عقب گذاشتن.سریع نشستم جلو.دیگه داشتم زجه میزدم.گریم تمومی نداشت.
خانومه گفت
-گریه نکن دخترم چیزیش نمیشه
ولی سر و صورت خونیش چیز دیگه ای میگفت.اروم نمیشدم.
-تا دوباره صداشو نشنوم اروم نمیشم
دیگه باید میرفتم.اماده بودم.ادکلنمو دوبار روی شالم زدم و اخرین نگاهو به خودم انداختم و از خونه بیرون رفتم.
تا اونجا زیاد راه نبود.زود رسیدم و کنار خیابون از تاکسی پیاده شدم.
چند دقیقه بعد شایان هم رسید واونطرف خیابون پیاده شد.دسته گل قشنگی هم دستش بود.میخواستیم مثل همیشه که میایم اینجا پیاده بریم تا کافه ای که زیاد ازینجا دور نبود.برام دست تکون داد و اشاره کرد برم طرفش.خندیدم و کار خودشو تکرار کردم.
سری تکون دادو خندید.چشمش به من بود.لعنت به من...صدای بوق بلند ماشینی که با سرعت رد میشد هنوز توی گوشم زنگ میزد.
جیغ زدم
-شایان مواظب باش.
ولی خیلی دیر شده بود.هنوز سرشو به سمت ماشین کج نکرده بود که به ماشین محکم خورد بهش و خودش به سمتی و دسته گل به سمتی دیگه پرت شد...
نفس کشیدن یادم رفت.اول زیرلب و بعد بلند بلند تر اسمشو صدا زدم.ماشین مدل بالا بود و رانندش یه نوجوون بود که معلوم بود ترسیده.حتی پیاده نشد و گازشو گرفت و رفت.
دوییدم سمتش.سرش پر ازخون بود.طوری که چشماشو نمیدیدم...جوابمو نمیداد.
با صدای لرزون و ترسیدم گفتم
-خیل خب خیل خب الان زنگ میزنم اورژانس تو فقط دووم بیار شایان خب؟شایان...
گریم گرفته بود.
-خدایا خدایا
دستام میلرزید نمیتونستم صفحه گوشیو ببینم
-لعنتی...
با هر سختی ای که بود شماره رو گرفتم.
مردم دورمون جمع شده بودن.خانومی تقریبا میان سال گفت
-خانوم تا امبولانس برسه این جوون تلف میشه بیاین با ماشین من بریم.
همه تشکر و التماسمو تو چشمام ریختم و بهش نگاه کردم.
چند تا مرد اومدن و شایان و بلند کردن
-یا علی بگو بلندش...یا علی
زیر لب گفتم
-خدایا کمک...
شایانوصندلی عقب گذاشتن.سریع نشستم جلو.دیگه داشتم زجه میزدم.گریم تمومی نداشت.
خانومه گفت
-گریه نکن دخترم چیزیش نمیشه
ولی سر و صورت خونیش چیز دیگه ای میگفت.اروم نمیشدم.
-تا دوباره صداشو نشنوم اروم نمیشم
- ۶.۱k
- ۰۳ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط