دیگه میدونید فصل دومه برا همین حوصله ندارم بنویسم
دیگه میدونید فصل دومه برا همین حوصله ندارم بنویسم
p4
ویو شین. هه:فرداشد چمدونم و بستم و دم در منتظر موندم لیا با ماشینش اومد سوار شدم
لیا:ازت ممنونم
شین هه:🙂
لیا:اونجا هرچی بهت گفت قهر نکن و نرو باشه
شین هه :باشه
.
.
.
لیا:رسیدیم
پیاده شدیم لیا ب یه نفر گفت چمدونم رو برام بیاره خیلی استرس داشتم وارد عمارت شدیم کل دوران کودکیم تو یه لحظه اومد جلو چشمام
لیا:فکر کنم اتاقت رو بلد باشی
شین هه:آره هست کجاس
لیا:چمدونتو بردن تو اتاقت
شین هه:پس من میرم تو اتاقم لباسم رو عوض کنم
لیا:باشه منم میرم جونگ کوک و ببینم میخوام سوپرایزش کنم برا همین بهش هیچی نمیگم
شین هه:مطمعنی خوش حال میشه؟
لیا:چی بگم والا .....نمیدونم حالا من میرم فعلا
شین هه :فعلا
رفت اتاقم رو نگاه کردم هنوز همونجوری بود عروسکام تختم «اسلاید دوم» .....لباسام رو گذاشتم داخل کمد لباسام یه لباس پوشیدم «اسلاید سوم» که در اتاق باز شد
لیا :شین هه میتونی بری اتاقش بیداره
شین هه :باشه
از اتاق اومدم بیرون نزدیک در اتاقش شدم خیلی استرس دارم یعنی قیافش تعغیر کرده یا نه ....در زدم
کوک:لیا بازچیشده.....
در اتاق رو باز کردم با نگاه کردن من حرفش نصفه موند
کوک:....ا.ت تویی ؟
شین هه:بابا خودتی خیلی دلم برات تنگ شده بود«۰بغض»
کوک:بابا ؟......تو...
شین هه:منم شین هه دخترت «بغض»
کوک:اینجاچیکار میکنی هاااا«داد»
شین هه:چون دلم برات تنگ شده بود«داد و گریه »
کوک:برو بیرون از اتاقم
شین هه:ب..باشه
اومدم از اتاق بیرون نتونستم جلو گریم و بگیرم و بدو بدو رفتم تو اتاقم لیا اومد تو
لیا:چی شد؟
شین هه:,هیچی بهم گفت از اتاقم برو بیرون
لیا:ولی تو باید قوی باشی فهمیدی؟باید قوی باشی
شین هه:اوهوم باید قوی باشم«بغض»
p4
ویو شین. هه:فرداشد چمدونم و بستم و دم در منتظر موندم لیا با ماشینش اومد سوار شدم
لیا:ازت ممنونم
شین هه:🙂
لیا:اونجا هرچی بهت گفت قهر نکن و نرو باشه
شین هه :باشه
.
.
.
لیا:رسیدیم
پیاده شدیم لیا ب یه نفر گفت چمدونم رو برام بیاره خیلی استرس داشتم وارد عمارت شدیم کل دوران کودکیم تو یه لحظه اومد جلو چشمام
لیا:فکر کنم اتاقت رو بلد باشی
شین هه:آره هست کجاس
لیا:چمدونتو بردن تو اتاقت
شین هه:پس من میرم تو اتاقم لباسم رو عوض کنم
لیا:باشه منم میرم جونگ کوک و ببینم میخوام سوپرایزش کنم برا همین بهش هیچی نمیگم
شین هه:مطمعنی خوش حال میشه؟
لیا:چی بگم والا .....نمیدونم حالا من میرم فعلا
شین هه :فعلا
رفت اتاقم رو نگاه کردم هنوز همونجوری بود عروسکام تختم «اسلاید دوم» .....لباسام رو گذاشتم داخل کمد لباسام یه لباس پوشیدم «اسلاید سوم» که در اتاق باز شد
لیا :شین هه میتونی بری اتاقش بیداره
شین هه :باشه
از اتاق اومدم بیرون نزدیک در اتاقش شدم خیلی استرس دارم یعنی قیافش تعغیر کرده یا نه ....در زدم
کوک:لیا بازچیشده.....
در اتاق رو باز کردم با نگاه کردن من حرفش نصفه موند
کوک:....ا.ت تویی ؟
شین هه:بابا خودتی خیلی دلم برات تنگ شده بود«۰بغض»
کوک:بابا ؟......تو...
شین هه:منم شین هه دخترت «بغض»
کوک:اینجاچیکار میکنی هاااا«داد»
شین هه:چون دلم برات تنگ شده بود«داد و گریه »
کوک:برو بیرون از اتاقم
شین هه:ب..باشه
اومدم از اتاق بیرون نتونستم جلو گریم و بگیرم و بدو بدو رفتم تو اتاقم لیا اومد تو
لیا:چی شد؟
شین هه:,هیچی بهم گفت از اتاقم برو بیرون
لیا:ولی تو باید قوی باشی فهمیدی؟باید قوی باشی
شین هه:اوهوم باید قوی باشم«بغض»
۸.۹k
۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.