☘️خاطرات_آرام_و_دوستان☘️ ☘️پارت۳☘️

☘️اواخر پاییز بود!
طبق عادت تنهایی باز سرم توی این گوشی بود و پست میذاشتم!
انگار بیکارتراز من وجود نداشت و نداره!
هنوزهم دوست چندانی نداشتم!
اون قلب پایین صفحه یهو قرمز شد!
یا کامنت بود یا لایک...
نگاه کردم دیدم کامنته ولی نه از فالورهام!
پیج رو که نگاه کردم دیدم هنوز پستی نذاشته
تاریخ ورودش هم تازگی بود!
پس طبعا کاربرجدید بود
کامنتشو که نگاه کردم یه حسی از درون بهم گفت این کاربر کلی حرف داره که دلش نمیخواد هرکسی با خبر بشه!
به خودم جسارت دادم و جواب کامنتشو اینجوری دادم: دوست دارین صحبت کنین در خدمتم ولی اینجا نه...دایرکت...دوست ندارم کسی سو استفاده کنه!
چند دقیقه بیشتر طول نکشید که اومد دایرکتم باهم حرف زدیم
باورم نمیشد همون لحظه اول بهم اعتماد کرد!!!
واسم خیلی با ارزش بود این اعتماد!
باید هرطور شده اعتمادشو حفظ کنم و قلبشو بدست بیارم
بهش گفتم خواهری!!! شاید این کلمه لایق اعتمادش به من باشه...
حتی اگه از در هم بیرونم میکرد از پنجره وارد میشدم
از پنجره بیرونم میکرد از لوله بخاری یا چه میدونم از دیوار میومدم
ولی باید خواهرم میموند باید باید باید!!
عجیب دوستش داشتم و دارم
از این بابت میگم عجیب که نه دیدمش نه درست میشناختمش!
گمون کنم اسمش معجزه داشت... #مریم ...☘️

https://wisgoon.com/ordi_behesht_jan

❤️پ.ن:به گمونم مریم ها دلبرن مثل تو...خوشحالم هم رفیقی هم خواهر...خاطرات آرام و دوستان ❤️

📝#آرام_نوشت☘️
#آرام_نوشت
#نوشته
#دلنوشته
#خاطرات
#آرام
دیدگاه ها (۸)

☘️خاطرات_آرام_و_دوستان☘️ ☘️پارت۴☘️

☘️چاقاله_شلیل☘️

☘️خاطرات_آرام_و_دوستان☘️ ☘️پارت۲☘️

☘️ خاطرات_آرام_و_دوستان ☘️ ☘️پارت۱☘️

قلب گمراه‌پارت 44همونطور که آروم به لبه موج‌های دریا، جایی ک...

"سرنوشت "p,35..ساعت ۳ صبح .....با حس باد سردی چشمامو باز کرد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط