black flower(p,318)

black flower(p,318)



تهیونگ مسیر نگاهش رو تغییر داد و لبخند محو جونگ کوک رو ندید.

جونگکوک: سالخورده و بابابزرگ یکم زیاده روی نیست؟

جونگ کوک سعی کرد حسادت امگا رو تشدید کنه.

جونگکوک: هیچول هیونگ فقط چند سال از من بزرگتره

تهیونگ سرش رو به طرف پسر بزرگتر چرخوند و با چشمای که ازشون آتیش بیرون میزد بهش زل زد.

تهیونگ: اینقدر اون بابابزرگ سالخورده رو دوست داری؟ مثل اینکه اشتباه می کردم شاید تو بیشتر از یه الکل خوردن ساده باهاش.....

جونگ کوک حرف تهیونگ رو قطع کرد.

جونگکوک: تهیونگ اون فقط یه دوسته و من حسی بهش ندارم.....

به صورت در هم جفتش زل زد.

مثل اینکه هنوز آروم نشده بود.

جونگکوک: و خودش هم دوست دختر داره.

تهیونگ چند بار پلک زد و یه لبخند روی لباش نشست.

تهیونگ: دوست دختر داره؟ درسته که سنش بالاست اما اونقدر هم که فکر می کردم بد نیست.

تهیونگ خیالش راحت شد اما هنوز هم به اون امگا اعتماد نداشت.

تهیونگ یه بار دیگه روی تخت دراز کشید و پتو رو روی بدنش کشید.

تهیونگ: من گرسنمه جئون.....

لباسش رو بالا زد و دستش رو روی شکم تختش کشید.

تهیونگ: این چیز اجازه نمی ده برای یه ساعت هم دست از خوردن بکشم.....

مکثی کرد و صداش رو پایین آورد.

تهیونگ: مثل یه انگل کوچولو که از میزبانش تغذیه می کنه.

سرش رو بالا اورد و نگاه آلفا رو روی شکمش شکار کرد.

تهیونگ لبخند شیطونی زد و یه فکری به ذهنش رسید .

تهیونگ: چیزی که میبینی رو دوست داری؟

پرسید و لباسش رو پایین داد اما جونگ کوک جوابش رو نداد و چند ثانیه ی دیگه تو سکوت بهش خیره شد.

جونگکوک: کاری که ازت خواسته بودم رو انجام دادی؟
دیدگاه ها (۰)

black flower(p,319)

black flower(p,320)

ناشناس...

black flower(p,317)

black flower(p,243)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط