زندگی من وقتی که دختر کوچولو بودم، در انتظار بیهوده خود ز
زندگی من وقتی که دختر کوچولو بودم، در انتظار بیهوده خود زندگی گذشت. گمان میکردم که یک روز یکدفعه زندگی شروع خواهد شد و خودش را در دسترس من قرار خواهد داد، مثل بالا رفتن پردهای یا شروع شدن چشم اندازی. هیچ خبری از زندگی نمیشد. خیلی چیزها اتفاق میافتاد اما زندگی نمیآمد. وباید قبول کرد که من هنوز همان دختر کوچولو هستم چون همچنان در انتظار آمدن زندگی هستم.
.
.
۶۶۱
۲۲ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.