رمان انتقام خونین 🩸❣️
رمان انتقام خونین 🩸❣️
part:32
ادامه حرف نیکا*
و الان هم ممکنه که حرف امیر حقیقت پیدا کنه و دیانا و رو ارسلان رو بگیره
پانیذ:آفرین دختر تو چه هوشی داری ولی آخه چطوری پیداشون کنیم ما که خونشون رو نمی دونیم
رضا:متین
امیر انکا رو یادته؟با زنش یه بار اومد خونمون؟
متین:اره همون دوستمون که داخل شرکت باهاش دوست شدیم
رضا:ارهوهمون بود گفت یه داداش داره که اسم یه فرد رو با خصوصیات ظاهریش رو بگی کل جای خونشون رو پیدا می کنه؟
نیکا:مگه میشههه
متین:فکر کنم داداشش هکر هست
رضا:آفرین منتظر همین بودم
پانیذ:خب باید زود تر بهش بگیم نمی تونین صبر کنیم ممکنه یه بلایی سرش بیاره
#رضا
به طرف خونه امیر انکا حرکت کردیم در آیفون رو زدیم
ژاتیس(زن امیر):بله کیه؟
رضا:سلام اتوسا خانم من دوست فرزاد هستم کار خیلی مهمی دارم اگر میشه با فرزاد بگید بیا پایین
ژاتیس:نمیشه که همین بالا بمونین باید بیاین داخل
پانیذ:(تو دلش:چقدر صداش آشنا هست)
آتوسا:شما بیاین داخل و در رو باز کردم
پانیذ:ژاتیس خودتیییی
ژاتیس:عرررر (همو بغل کردن)
پانیذ:یعنی تمام مدت شوهرت با شوهر من دوست بوده
ژاتیس:ارههه
متین:چی شد؟
پانیذ:این همون دختری هست که من رو از دست آیدا نجات داده
امیر:خیلی خوش اومدی پانیذ خانوم ازتون ممنونم که همسر من رو نجات دادید حالا چی شده یاد از ما کردی ستون؟
رضا:راستش دوتا از بهترین دوستامون گم شده و می دونیم که کار کی هست فقط می خوایم به داداشتون بگید اون پسره خونشون کجاست...ما بهتون هر چقدر بخواین پول میدیم
ژاتیس:اتفاقا برادر امیر همین جا هست.راستش رو بگم پانیذ به من کمک کرد به کسی که دوسش دارم برسم و الان منو امیر و رامین میایم داخل تیم شما و به شما کمک می کنیم دوستتون رو پیدا کنید
نیکا:واقعا ازت ممنونم آتوسا
امیر:اسم کسی که می خواست کی هست؟
نیکا:امیر یزدانی
رامین:خب اون در واقع رئیس باند مافیا تهران هست که آدرس خونش هم اینجاست...
ادامه دارد
part:32
ادامه حرف نیکا*
و الان هم ممکنه که حرف امیر حقیقت پیدا کنه و دیانا و رو ارسلان رو بگیره
پانیذ:آفرین دختر تو چه هوشی داری ولی آخه چطوری پیداشون کنیم ما که خونشون رو نمی دونیم
رضا:متین
امیر انکا رو یادته؟با زنش یه بار اومد خونمون؟
متین:اره همون دوستمون که داخل شرکت باهاش دوست شدیم
رضا:ارهوهمون بود گفت یه داداش داره که اسم یه فرد رو با خصوصیات ظاهریش رو بگی کل جای خونشون رو پیدا می کنه؟
نیکا:مگه میشههه
متین:فکر کنم داداشش هکر هست
رضا:آفرین منتظر همین بودم
پانیذ:خب باید زود تر بهش بگیم نمی تونین صبر کنیم ممکنه یه بلایی سرش بیاره
#رضا
به طرف خونه امیر انکا حرکت کردیم در آیفون رو زدیم
ژاتیس(زن امیر):بله کیه؟
رضا:سلام اتوسا خانم من دوست فرزاد هستم کار خیلی مهمی دارم اگر میشه با فرزاد بگید بیا پایین
ژاتیس:نمیشه که همین بالا بمونین باید بیاین داخل
پانیذ:(تو دلش:چقدر صداش آشنا هست)
آتوسا:شما بیاین داخل و در رو باز کردم
پانیذ:ژاتیس خودتیییی
ژاتیس:عرررر (همو بغل کردن)
پانیذ:یعنی تمام مدت شوهرت با شوهر من دوست بوده
ژاتیس:ارههه
متین:چی شد؟
پانیذ:این همون دختری هست که من رو از دست آیدا نجات داده
امیر:خیلی خوش اومدی پانیذ خانوم ازتون ممنونم که همسر من رو نجات دادید حالا چی شده یاد از ما کردی ستون؟
رضا:راستش دوتا از بهترین دوستامون گم شده و می دونیم که کار کی هست فقط می خوایم به داداشتون بگید اون پسره خونشون کجاست...ما بهتون هر چقدر بخواین پول میدیم
ژاتیس:اتفاقا برادر امیر همین جا هست.راستش رو بگم پانیذ به من کمک کرد به کسی که دوسش دارم برسم و الان منو امیر و رامین میایم داخل تیم شما و به شما کمک می کنیم دوستتون رو پیدا کنید
نیکا:واقعا ازت ممنونم آتوسا
امیر:اسم کسی که می خواست کی هست؟
نیکا:امیر یزدانی
رامین:خب اون در واقع رئیس باند مافیا تهران هست که آدرس خونش هم اینجاست...
ادامه دارد
۵.۳k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.