رمان انتقام خونین 🩸❣️
رمان انتقام خونین 🩸❣️
part:31
#دیانا
چشمام رو که باز کردم داخل یه خونه بودم
آخ من چقدر بد بختم
چقدر بد بختم که کسی که دوسش داشتم بعد از مدتی اومده که من ازش متنفرم
چقدر بد بختم که نمی تونم با کسی که دوسش دارم باشم (خطاب به ارسلان)
من باید یه کاری بکنم
امیر:چطوری خوشگله
دیانا:من ازت متنفرم حال ارسلان چطوره
امیر:😂😂
دیانا:بهم بگو حالش چطورههه (با داد)
امیر:ببین عیزم من فقط بهش گفتم اگر تو رو می خواد باید از رابطه تون دست بکشه و رکسانا رو بهتون بدم اما اگر رکسانا رو نمی خوای خودت میمیری دیانا خانم همسر ایندم
دیانا:با من درست حرف بزن اشغال من تو رو عن هم حساب نمی کنم فهمیدی؟
امیر:دیگه داری عصبانیم می کنی
دیانا:ببین تو که با هزار تا دختر ولویی خوابیدی چرا گیر دادی به من؟
امیر:چون اندامت خیلی خوبه🤤و اینکه قبلا رلم بودی و نمی تونم بذارم با کسه دیگه بری
دیانا:تو به خاطر همین هول بازیاته که آنقدر ازت متنفرم فهمیدی
امیر:یه کاری می کنم که حتی نتونی از جان بلند شی
دیانا:گمشوووو
#نیکا
چقدر حوصلم سر رفته زنگ بزنم پانیذ و دیانا بیان اینجا
(مکالمه پانیذ و نیکا)
پانیذ:سلام چطوری
نیکا:قربونت میای خونمون؟زنگ زدم دیانا جواب نداد نگرانشم
پانیذ:منم چند باز زنگ زدم جواب نداد
نیکا:باش بیا خونمون یه کاری کنیم چقدرم دلم برای مهراشاد تنگ شده
پانیذ:منم خب الان میام خونتون
چند مین بعد 🧭
#پانیذ
سلام خوبی
نیکا:سلام بیا داخل
پانیذ: می خوای بریم دم خونه دیانا اینا پیداشون کنیم
نیکا:باش اومدم
#نیکا
کنار در ایستادم و منتظر موندم:پانیذ جواب نمیدن
پانیذ:باید در رو بشکنیم
نیکا:چییی
پانیذ:تنها راهش هست چیکار کنم اخه؟
نیکا:باشه...وارد خونه شدیم:چرا کسی نیست
پانیذ:چییی
نیکا:باید زنگ بزنیم پسرا ما تنها نمی تونیم کاری بکنیم چون نه دیانا هست نه ارسلان نه رکسانا
پانیذ:باش ولی من می ترسم...زنگ زدم رضا
(مکالمه رضا و پانیذ)
رضا:سلام نفسم عشقم ناناصم عسلم کیوتم گوگولیم خوشگلم قشنگم...
پانیذ:رضا الان وقتش نیست اردیا گم شدن
رضا:چی داری میگی؟
پانیذ:قضیه رو گفتم....خب متین پیشته؟
رضا:اره(متین و رضا هر دوشون داخل یه شرکت کار می کنن)
نیکا:ببین متین ترو خدا زود بیا
#متین
با رضا وارد خونه شدیم:
رضا:چی شده حالا چیکار کنییم؟
نیکا:نمی دونم شاید کار سحر باشه
پانیذ:اگر کار سحر بود هیچوقت نمیومد هم ارسلان رو بگیره هم دیانا چون زایه میشه پس کار کسی هست که فکرش رو نمی کردیم
نیکا:شاید کار امیر باشه
متین:امیر؟امیر کیه؟
نیکا:وقتی منو دیانا کلاس هفتم بودیم دیانا را داشت که خیلی دوسش داشت اما اون بهش خیانت می کنه و بهش میگه یه روزی میام و حسرت اون موقعی که منو ول کردی تو دلت میمونه....
ادامه دارد
part:31
#دیانا
چشمام رو که باز کردم داخل یه خونه بودم
آخ من چقدر بد بختم
چقدر بد بختم که کسی که دوسش داشتم بعد از مدتی اومده که من ازش متنفرم
چقدر بد بختم که نمی تونم با کسی که دوسش دارم باشم (خطاب به ارسلان)
من باید یه کاری بکنم
امیر:چطوری خوشگله
دیانا:من ازت متنفرم حال ارسلان چطوره
امیر:😂😂
دیانا:بهم بگو حالش چطورههه (با داد)
امیر:ببین عیزم من فقط بهش گفتم اگر تو رو می خواد باید از رابطه تون دست بکشه و رکسانا رو بهتون بدم اما اگر رکسانا رو نمی خوای خودت میمیری دیانا خانم همسر ایندم
دیانا:با من درست حرف بزن اشغال من تو رو عن هم حساب نمی کنم فهمیدی؟
امیر:دیگه داری عصبانیم می کنی
دیانا:ببین تو که با هزار تا دختر ولویی خوابیدی چرا گیر دادی به من؟
امیر:چون اندامت خیلی خوبه🤤و اینکه قبلا رلم بودی و نمی تونم بذارم با کسه دیگه بری
دیانا:تو به خاطر همین هول بازیاته که آنقدر ازت متنفرم فهمیدی
امیر:یه کاری می کنم که حتی نتونی از جان بلند شی
دیانا:گمشوووو
#نیکا
چقدر حوصلم سر رفته زنگ بزنم پانیذ و دیانا بیان اینجا
(مکالمه پانیذ و نیکا)
پانیذ:سلام چطوری
نیکا:قربونت میای خونمون؟زنگ زدم دیانا جواب نداد نگرانشم
پانیذ:منم چند باز زنگ زدم جواب نداد
نیکا:باش بیا خونمون یه کاری کنیم چقدرم دلم برای مهراشاد تنگ شده
پانیذ:منم خب الان میام خونتون
چند مین بعد 🧭
#پانیذ
سلام خوبی
نیکا:سلام بیا داخل
پانیذ: می خوای بریم دم خونه دیانا اینا پیداشون کنیم
نیکا:باش اومدم
#نیکا
کنار در ایستادم و منتظر موندم:پانیذ جواب نمیدن
پانیذ:باید در رو بشکنیم
نیکا:چییی
پانیذ:تنها راهش هست چیکار کنم اخه؟
نیکا:باشه...وارد خونه شدیم:چرا کسی نیست
پانیذ:چییی
نیکا:باید زنگ بزنیم پسرا ما تنها نمی تونیم کاری بکنیم چون نه دیانا هست نه ارسلان نه رکسانا
پانیذ:باش ولی من می ترسم...زنگ زدم رضا
(مکالمه رضا و پانیذ)
رضا:سلام نفسم عشقم ناناصم عسلم کیوتم گوگولیم خوشگلم قشنگم...
پانیذ:رضا الان وقتش نیست اردیا گم شدن
رضا:چی داری میگی؟
پانیذ:قضیه رو گفتم....خب متین پیشته؟
رضا:اره(متین و رضا هر دوشون داخل یه شرکت کار می کنن)
نیکا:ببین متین ترو خدا زود بیا
#متین
با رضا وارد خونه شدیم:
رضا:چی شده حالا چیکار کنییم؟
نیکا:نمی دونم شاید کار سحر باشه
پانیذ:اگر کار سحر بود هیچوقت نمیومد هم ارسلان رو بگیره هم دیانا چون زایه میشه پس کار کسی هست که فکرش رو نمی کردیم
نیکا:شاید کار امیر باشه
متین:امیر؟امیر کیه؟
نیکا:وقتی منو دیانا کلاس هفتم بودیم دیانا را داشت که خیلی دوسش داشت اما اون بهش خیانت می کنه و بهش میگه یه روزی میام و حسرت اون موقعی که منو ول کردی تو دلت میمونه....
ادامه دارد
۵.۸k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.