Devil or Angel⁵⁷
Devil or Angel⁵⁷
ا/ت: جونگکوک
/:میشناسیش؟
کوک: ا/ت بیا سوار شو
ا/ت: نمیخوام
کوک: چرا؟
ا/ت: برمیگردم خونه داداشم
از ماشین پیاده شدم
کوک: چیشده؟
ا/ت: بهم اعتماد نداری میخوای ببینی که سوار ماشین کسی میشم یا نه؟
کوک: نه نه
ا/ت: پس اینجا چیکار میکنی؟
کوک: با همکارام اومدم
ا/ت: چه همکارایی
کوک: بهت گفتم با راننده برو بیا چرا تنهایی؟
ا/ت:راننده ای نبود خودت منو اوردی الان خواستم برم ایستگاه اتوبوس فهمیدم چرا اومدی بخاطر اینکه میخواستی ببینم با کسی سوار میشم یا نه و اینکه با راننده اومدم یا نه
کوک: نه عزیزم اشتباه شده بیا سوار شو بیا بریم
ا/ت: باشه
رفتم نشستم تو ماشین
کوک: برو
مینهو: کجا برم
کوک: بریم خونه جدیدمون؟
ا/ت: وسایلمو جمع نکردم
کوک: باشه بریم خونه
یک ساعت بعد
رسیدیم خونه
کوک: بیا داخل عزیزم
جانگمی: اومدید
ا/ت: چیشده؟
صدای گریه شنیدیم
ا/ت: کی داره گریه میکنه چیشده
رفتیم نگاه کردیم دیدیم یوناست
ا/ت: یونا چیشده؟
م.ک: چرا اومدی؟
ا/ت: چی؟
م.ک: هیچی
ا/ت: یونا چرا وسایلتو جمع کردی؟
م.ک: چیه؟ خوشحال شدی
ا/ت: یعنی چی خوشحال شدم؟ چرا کسی به من نمیگه چیشده
جانگمی: باباش یه عمل قلب داره که میخواد بره امریکا اوهم نگرانه میخواد باهاشون بره ولی مامان اجازه نمیده
کوک: مامان چرا اجازه نمیدی؟
م.ک:خب توهم باهاش برو
کوک: من نمیتونم کار دارم
یونا: خاله جون تروخدا بزار برم پروازم سه ساعت دیگست باید فرودگاه باشم
م.ک: باشه برو
یونا: خدافظ
کوک: خدافظ
ا/ت: جونگکوک باید باهاش تا فرودگاه میرفتی
کوک: حوصله داریا
ا/ت: من برم وسایل جمع کنم
سویون: چرا؟
کوک: عزیزدلم دایی جون و زندایی جون میخوان برن خونه ی خودشون
سویون: میخواید منو تنها بزارید
ا/ت: نه عزیزم من هروز میام اینجا
سویون: ولی ما دیگه همیشه پیش هم نیستیم
ا/ت: جونگکوک میشه با سویون تنها حرف بزنم
کوک: باشه
ا/ت: ببین عزیزم چند ماه دیگه میریم پیش مامان بزرگت و همگی باهم زندگی میکنیم
سویون: واقعا؟
ا/ت: اره
#فیک
#سناریو
ا/ت: جونگکوک
/:میشناسیش؟
کوک: ا/ت بیا سوار شو
ا/ت: نمیخوام
کوک: چرا؟
ا/ت: برمیگردم خونه داداشم
از ماشین پیاده شدم
کوک: چیشده؟
ا/ت: بهم اعتماد نداری میخوای ببینی که سوار ماشین کسی میشم یا نه؟
کوک: نه نه
ا/ت: پس اینجا چیکار میکنی؟
کوک: با همکارام اومدم
ا/ت: چه همکارایی
کوک: بهت گفتم با راننده برو بیا چرا تنهایی؟
ا/ت:راننده ای نبود خودت منو اوردی الان خواستم برم ایستگاه اتوبوس فهمیدم چرا اومدی بخاطر اینکه میخواستی ببینم با کسی سوار میشم یا نه و اینکه با راننده اومدم یا نه
کوک: نه عزیزم اشتباه شده بیا سوار شو بیا بریم
ا/ت: باشه
رفتم نشستم تو ماشین
کوک: برو
مینهو: کجا برم
کوک: بریم خونه جدیدمون؟
ا/ت: وسایلمو جمع نکردم
کوک: باشه بریم خونه
یک ساعت بعد
رسیدیم خونه
کوک: بیا داخل عزیزم
جانگمی: اومدید
ا/ت: چیشده؟
صدای گریه شنیدیم
ا/ت: کی داره گریه میکنه چیشده
رفتیم نگاه کردیم دیدیم یوناست
ا/ت: یونا چیشده؟
م.ک: چرا اومدی؟
ا/ت: چی؟
م.ک: هیچی
ا/ت: یونا چرا وسایلتو جمع کردی؟
م.ک: چیه؟ خوشحال شدی
ا/ت: یعنی چی خوشحال شدم؟ چرا کسی به من نمیگه چیشده
جانگمی: باباش یه عمل قلب داره که میخواد بره امریکا اوهم نگرانه میخواد باهاشون بره ولی مامان اجازه نمیده
کوک: مامان چرا اجازه نمیدی؟
م.ک:خب توهم باهاش برو
کوک: من نمیتونم کار دارم
یونا: خاله جون تروخدا بزار برم پروازم سه ساعت دیگست باید فرودگاه باشم
م.ک: باشه برو
یونا: خدافظ
کوک: خدافظ
ا/ت: جونگکوک باید باهاش تا فرودگاه میرفتی
کوک: حوصله داریا
ا/ت: من برم وسایل جمع کنم
سویون: چرا؟
کوک: عزیزدلم دایی جون و زندایی جون میخوان برن خونه ی خودشون
سویون: میخواید منو تنها بزارید
ا/ت: نه عزیزم من هروز میام اینجا
سویون: ولی ما دیگه همیشه پیش هم نیستیم
ا/ت: جونگکوک میشه با سویون تنها حرف بزنم
کوک: باشه
ا/ت: ببین عزیزم چند ماه دیگه میریم پیش مامان بزرگت و همگی باهم زندگی میکنیم
سویون: واقعا؟
ا/ت: اره
#فیک
#سناریو
۳۴.۷k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.