فیک یونگی
فیکیونگی
فصل۲
P.³³
اتویو
رفتم ی حموم ⁵مینی کردمو اومدم
خببب چی بپوشم؟؟اهاا این خوبه!
ی بالم لبم بزنم...من امادم..!
از اتاق رفتم بیرون که کوک گفت
کوک ـ کجا میری؟
ات ـ با فیلیکسو یونگی میریم کافه
کوک ـ منم بیام؟
ات ـ نه..بحثِ کاریه....راستی..بهت ی تفنگ میدم همیشه همراهت باشه...اوکی؟
کوک ـ برای چـ....
ات ـ بعدا میگم باشه؟
کوک ـ اوکی..
یونگی ـ من اومدم..
ات ـ خوبه صب کن فیلیکسم بیاد
ف ـ منم اومدم
ات ـ امادهاین بریم؟
ف،یونگی ـ ارهه
یونگیویو
رفتیم سوارِ ماشین ات شدیم
یونگی ـ یوهوووو
ف ـ جیغغ ات اروم برووو
یونگی ـ خفههه این کجاش تندهه؟
ف ـ جیغغ همه جاشش
ات ـ کم زر بزنین..رسیدیم
ف ـ هوففف خداروشکر زندم
ات ـ میخای بکشمت؟
ف ـ گوه خوردم
ات ـ اونکه غذاته...
یونگی ـ بریم بشینیم؟
ات. عاا اره بریم
کارکن(بخدا هیچی یادم نمیاددد) ـ سلام روزتون بخیر..چی میل دارین؟
ات ـ چیزکیک
یونگی ـ موچی
ف ـ آمریکانو
کارکن ـ همین؟ چیزِ دیگهای نمیخاین؟
ات ـ ن ممنون..
کارکن ـ پس من میرم...
ات ـ بسلامت..
ف ـ اهم..بگم؟
ات ـ اره بگو...کیه؟
ف ـ یادته اون باندِ قدیمیو؟
ات ـ کدوم باند؟
ف ـ همونی که داشتیم موادارو قاچاق میکردیم..همون پیرمرده...
ات ـ وا..واقعا؟
ف ـ اره..
ات ـ اون خیلی کارشو خوب بلده...باید..باید..
اتویو
داشتم با فیلیکس حرف میزدم که دیدم همونی که منو تعقیب کرده بود داره ب ما نگا میکنه..سریع بحثو عوض کردم
ات ـ دیگه چخبر؟
ف ـ جانم؟!
ات ـ عااا ی لحظه گوشیتو بده
ف ـ بیا
توی گوشی ی پیام نوشتم
متن پیام:
فیلیکس فک کنم از الان ماجرا شروع شد...سعی کن خیلی اروم پشتتو نگا کنی
اون مرده سیاه پوش داشت دنبالمون میکرد
الانم خخیلی ترسناک داشت ب یونگی نگا میکرد
نظرت چیه از الان بازی رو شروع کنیم؟
فیلیکسویو
واقعا چشمای ات مث عقابه!
منم ی پیام دادم
متن پیام:
قبوله! خیلی منتظره ی جنگِ درستو حسابی بودم!
یونگیویو
ی مرده داشت خیلی ترسناک نگام میکرد..نگامو ازش گرفتمو ب ات و فیلیکس نگا کردم
چرا میخندیدن؟ چرا سرشون توی گوشی بود؟
یونگی ـ اهم ات
ات ـ یونگی..پاشو باید بریم یجایی!
یونگی ـ عااا اوکی...
ــــــــــ
حیمایت؟
فصل۲
P.³³
اتویو
رفتم ی حموم ⁵مینی کردمو اومدم
خببب چی بپوشم؟؟اهاا این خوبه!
ی بالم لبم بزنم...من امادم..!
از اتاق رفتم بیرون که کوک گفت
کوک ـ کجا میری؟
ات ـ با فیلیکسو یونگی میریم کافه
کوک ـ منم بیام؟
ات ـ نه..بحثِ کاریه....راستی..بهت ی تفنگ میدم همیشه همراهت باشه...اوکی؟
کوک ـ برای چـ....
ات ـ بعدا میگم باشه؟
کوک ـ اوکی..
یونگی ـ من اومدم..
ات ـ خوبه صب کن فیلیکسم بیاد
ف ـ منم اومدم
ات ـ امادهاین بریم؟
ف،یونگی ـ ارهه
یونگیویو
رفتیم سوارِ ماشین ات شدیم
یونگی ـ یوهوووو
ف ـ جیغغ ات اروم برووو
یونگی ـ خفههه این کجاش تندهه؟
ف ـ جیغغ همه جاشش
ات ـ کم زر بزنین..رسیدیم
ف ـ هوففف خداروشکر زندم
ات ـ میخای بکشمت؟
ف ـ گوه خوردم
ات ـ اونکه غذاته...
یونگی ـ بریم بشینیم؟
ات. عاا اره بریم
کارکن(بخدا هیچی یادم نمیاددد) ـ سلام روزتون بخیر..چی میل دارین؟
ات ـ چیزکیک
یونگی ـ موچی
ف ـ آمریکانو
کارکن ـ همین؟ چیزِ دیگهای نمیخاین؟
ات ـ ن ممنون..
کارکن ـ پس من میرم...
ات ـ بسلامت..
ف ـ اهم..بگم؟
ات ـ اره بگو...کیه؟
ف ـ یادته اون باندِ قدیمیو؟
ات ـ کدوم باند؟
ف ـ همونی که داشتیم موادارو قاچاق میکردیم..همون پیرمرده...
ات ـ وا..واقعا؟
ف ـ اره..
ات ـ اون خیلی کارشو خوب بلده...باید..باید..
اتویو
داشتم با فیلیکس حرف میزدم که دیدم همونی که منو تعقیب کرده بود داره ب ما نگا میکنه..سریع بحثو عوض کردم
ات ـ دیگه چخبر؟
ف ـ جانم؟!
ات ـ عااا ی لحظه گوشیتو بده
ف ـ بیا
توی گوشی ی پیام نوشتم
متن پیام:
فیلیکس فک کنم از الان ماجرا شروع شد...سعی کن خیلی اروم پشتتو نگا کنی
اون مرده سیاه پوش داشت دنبالمون میکرد
الانم خخیلی ترسناک داشت ب یونگی نگا میکرد
نظرت چیه از الان بازی رو شروع کنیم؟
فیلیکسویو
واقعا چشمای ات مث عقابه!
منم ی پیام دادم
متن پیام:
قبوله! خیلی منتظره ی جنگِ درستو حسابی بودم!
یونگیویو
ی مرده داشت خیلی ترسناک نگام میکرد..نگامو ازش گرفتمو ب ات و فیلیکس نگا کردم
چرا میخندیدن؟ چرا سرشون توی گوشی بود؟
یونگی ـ اهم ات
ات ـ یونگی..پاشو باید بریم یجایی!
یونگی ـ عااا اوکی...
ــــــــــ
حیمایت؟
۱۰.۵k
۱۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.