فیک یونگی
فیکیونگی
فصل۲
P.³¹
کوک ـ کجا بودین؟
ات ـ مخفیگاه! راستی یونگی کو؟
کوک ـ اتاقشه
ات ـ من ی لحظه میرم پیشش..
کوک ـ اوک
یونگیویو
روی تختم نشسته بودمو ب اتفاقاتِ این چندروز فکر میکردم ک با صدای تق تقِ در ریشه ی افکارم از هم دریده شد
یونگی ـ بله؟
ات ـ میشه بیام تو؟
یونگی ـ بیا..
اتویو
رفتم داخلِ اتاق
یونگی ـ چیشده؟
ات ـ میشه بشینم؟
یونگی ـ ا..اره
ات ـ *نشست* خب یونگی...بزار رک بگم..
دشمنم فک میکنه که، تو دوست پسرمی! پس باید حواست باشه..چون اگه تورو بگیره...میکشتت!
یونگی ـ چی؟ میکشتم؟ وا..واقعا؟
ات ـ اهم..اگه اون چیزی ک میگمو انجام بدی صد سال زنده میمونی!
یونگی ـ عاااا اوکی....
ــــــــــــــــ
حیمایتتتت
فصل۲
P.³¹
کوک ـ کجا بودین؟
ات ـ مخفیگاه! راستی یونگی کو؟
کوک ـ اتاقشه
ات ـ من ی لحظه میرم پیشش..
کوک ـ اوک
یونگیویو
روی تختم نشسته بودمو ب اتفاقاتِ این چندروز فکر میکردم ک با صدای تق تقِ در ریشه ی افکارم از هم دریده شد
یونگی ـ بله؟
ات ـ میشه بیام تو؟
یونگی ـ بیا..
اتویو
رفتم داخلِ اتاق
یونگی ـ چیشده؟
ات ـ میشه بشینم؟
یونگی ـ ا..اره
ات ـ *نشست* خب یونگی...بزار رک بگم..
دشمنم فک میکنه که، تو دوست پسرمی! پس باید حواست باشه..چون اگه تورو بگیره...میکشتت!
یونگی ـ چی؟ میکشتم؟ وا..واقعا؟
ات ـ اهم..اگه اون چیزی ک میگمو انجام بدی صد سال زنده میمونی!
یونگی ـ عاااا اوکی....
ــــــــــــــــ
حیمایتتتت
۱۴.۶k
۰۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.