نام رمان:زندگی سیگاری
نام رمان:زندگی سیگاری
نویسنده:مرجان فریدی
ژانر: عاشقانه
pdfتعداد صفحات :۴۳۸
خلاصه:
دختری از دیار فقر و سادگی
که ناخواسته چیزی رو میفهمه که اون و به مرز اسارت و اجبار ها می کشونه.
دانسته های اشتباه همراز اون و وارد زندگی دود گرفته و خاکستری پسری می کنه که حتی خدا هم ازش نا امید شده
مقدمه:
سازمانی…سیاه و دود گرفته..
دختری که به خاطر دانسته های اشتباهش
به تله ای مرگ اسا میافته..
دختری از جنس روشنایی..
و پسری از سازمان..از جنس تاریکی..
اخر جدال این سیاهی و سفیدی چه میشود؟
دانلود رمان جدید
بخشی از رمان مریلا سر بروی شانه ی یوسف گذاشت و بالبخند گفت:
-بگو که هیچ وقت پیدامون نمی کنن . من و تو آروان باهم خوشبخت میشیم؟ یوسف با این که چندان مطمئن نبود اما باز هم در حالی که سر مریلا را می بوسید و به بازی اروان با بادکنک ها خیره بود گفت:
– ما تا ابد باهم هستیم،خانومم! بعد از خوردن کیک و باز کردن کادو ها برق هارا برای خواب خاموش کردند و هرسه به خواب رفتند.
با صدایی مریلا از خواب بیدارشد به تخت خیره شد خبری از یوسف نبود مریلا با نگرانی به حیاط دوید و با دیدن سیاه پوشانی که خوب آنها را میشناخت،پاهایش بی حس شد و بر زمین افتاد . طولی نکشید که افراد سازمان اورا نیز مانند یوسف گرفتند و با شوکر آنهارا ضعیف کردند .
یوسف با صورتی زخمی و خونی به آروان و مریلا که در دستان آن حیوان ها اسیر بودنند مینگرست و تقلا می کرد تا آزاد شود.
آن لحظه یوسف دلش می خواست یوسف سال ها پیش می بود .
همان یوسف درنده در سازمان ! تا با حرکتی همه ی آن شغال هارا تکه تکه کند، اما… امان از بدن زخمی و دست و پای بسته اش. مریلا تقلا می کرد تا آزاد شود اما نمی توانست اروان گریه می کرد و مادرش را می خواست ! مردی از تاریکی حیاط بیرون امد و یوسف اورا خوب میشناخت… او آلفرد بود هم دوره ای او از کودکی در سازمان ،همان دوست بدتر از دشمن ،همان کسی که همیشه به او حسادت می کرد، آلفرد با قدم هایی محکم به آنان نزدیک شد و با لبخندی سرد رو به آنان گفت: یوسف تو که سازمان و خوب میشناسی کسی نمی تونه از دستشون در بره حتی تویی که ، – سلام دوستان قدیمی بهترینه سازمان بودی! برگشت سمت مریلا و با لبخندی کثیف گفت:
-مریلای عزیز تو هنوزم جذابی و هم اینکه یکی از قوی ترینای هکر سازمان محسوب میشدی ،اما ،اما امان از عشق که گند زد به کل زندگیتون ولی خب شما هم خیلی شجاعت داشتید که بر خلاف قانون سازمان عاشق شدید ،شما به سازمان خیانت کردید . و حتی… برگشت سمت آروان -حتی بچه دار هم شدید ،رئیس حتما خیلی
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c-%d8%b3%db%8c%da%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
نویسنده:مرجان فریدی
ژانر: عاشقانه
pdfتعداد صفحات :۴۳۸
خلاصه:
دختری از دیار فقر و سادگی
که ناخواسته چیزی رو میفهمه که اون و به مرز اسارت و اجبار ها می کشونه.
دانسته های اشتباه همراز اون و وارد زندگی دود گرفته و خاکستری پسری می کنه که حتی خدا هم ازش نا امید شده
مقدمه:
سازمانی…سیاه و دود گرفته..
دختری که به خاطر دانسته های اشتباهش
به تله ای مرگ اسا میافته..
دختری از جنس روشنایی..
و پسری از سازمان..از جنس تاریکی..
اخر جدال این سیاهی و سفیدی چه میشود؟
دانلود رمان جدید
بخشی از رمان مریلا سر بروی شانه ی یوسف گذاشت و بالبخند گفت:
-بگو که هیچ وقت پیدامون نمی کنن . من و تو آروان باهم خوشبخت میشیم؟ یوسف با این که چندان مطمئن نبود اما باز هم در حالی که سر مریلا را می بوسید و به بازی اروان با بادکنک ها خیره بود گفت:
– ما تا ابد باهم هستیم،خانومم! بعد از خوردن کیک و باز کردن کادو ها برق هارا برای خواب خاموش کردند و هرسه به خواب رفتند.
با صدایی مریلا از خواب بیدارشد به تخت خیره شد خبری از یوسف نبود مریلا با نگرانی به حیاط دوید و با دیدن سیاه پوشانی که خوب آنها را میشناخت،پاهایش بی حس شد و بر زمین افتاد . طولی نکشید که افراد سازمان اورا نیز مانند یوسف گرفتند و با شوکر آنهارا ضعیف کردند .
یوسف با صورتی زخمی و خونی به آروان و مریلا که در دستان آن حیوان ها اسیر بودنند مینگرست و تقلا می کرد تا آزاد شود.
آن لحظه یوسف دلش می خواست یوسف سال ها پیش می بود .
همان یوسف درنده در سازمان ! تا با حرکتی همه ی آن شغال هارا تکه تکه کند، اما… امان از بدن زخمی و دست و پای بسته اش. مریلا تقلا می کرد تا آزاد شود اما نمی توانست اروان گریه می کرد و مادرش را می خواست ! مردی از تاریکی حیاط بیرون امد و یوسف اورا خوب میشناخت… او آلفرد بود هم دوره ای او از کودکی در سازمان ،همان دوست بدتر از دشمن ،همان کسی که همیشه به او حسادت می کرد، آلفرد با قدم هایی محکم به آنان نزدیک شد و با لبخندی سرد رو به آنان گفت: یوسف تو که سازمان و خوب میشناسی کسی نمی تونه از دستشون در بره حتی تویی که ، – سلام دوستان قدیمی بهترینه سازمان بودی! برگشت سمت مریلا و با لبخندی کثیف گفت:
-مریلای عزیز تو هنوزم جذابی و هم اینکه یکی از قوی ترینای هکر سازمان محسوب میشدی ،اما ،اما امان از عشق که گند زد به کل زندگیتون ولی خب شما هم خیلی شجاعت داشتید که بر خلاف قانون سازمان عاشق شدید ،شما به سازمان خیانت کردید . و حتی… برگشت سمت آروان -حتی بچه دار هم شدید ،رئیس حتما خیلی
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%db%8c-%d8%b3%db%8c%da%af%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
۳.۱k
۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.