قهوه تلخ
قهوه تلخ
پارت ۴۳
نامه چویا رو قایم کردم و از اتاق خارج شدم
وارد آشپزخونه شدم و یخچال رو باز کرد. ساندویچی داخلش بود. برداشتمش و شروع کردم به خوردن. بعد از تموم شدن ، به دنبال نقاشی ها گشتم و داخل یکی از اتاق ها پیداشون کردم. روشون پارچه کشیده بودم و بخاطر همین زیاد خاکی نشده بودند. به نقاشی چویا نگاه کردم. یعنی حالش چطوره؟ الان داره چیکار میکنه؟ هنوز منو یادشه؟
خیلی دوست داشتم چویا رو دوباره ببینم اما نمیدونم کجاست ، حتی اگر هم بدونم باید یک جوری ریوتا رو بپیچونم تا بتونم ببینمش. خونه برام هوای خفه کننده ای داشت پس تصمیم گرفتم بیرون قدم بزنم
از خونه خارج شدم، ریوتا هم پشت سرم اومد دنبالم. بهش محل ندادم و راه خودم رو رفتم
از خونه کامل دور شدیم و منم همینطور به راه رفتن ادامه میدادم. دلم میخواست الان چویا رو ببینم، دلم خیلی براش تنگ شده. ناامید برگشتم و خونه و وارد اتاق شدم و کتابم رو برداشتم و شروع کردم به خوندن
*چند روز بعد*
چند روز شده که زیاد از خونه خارج نشدم. قبل از اومدنم برنامه ریختم که شرکتی برای خودم داشته باشم و فوجیوارا هم قبول کرد. شرکت دو سال پیش تاسیس شده و تا الان فعالیت و درآمد خوبی داشته. با اینکه توی دو سال نظارت کامل روی کار کرد شرکت نداشتم ولی از همه چیز شرکت خبر داشتم و به عنوان رییس همه کارهای شرکت رو از دور انجام دادم. از وقتی هم که برگشتم چندباری به شرکت رفتم ولی باز بیشتر کار هارو توی خونه انجام میدم.
شرکت CI ، شرکتی که محصولاتی مثل کفش، کیف، کلاه و نظایر آن را تولید میکنه. سر شرکت کلی سختی کشیدم و فوجیوارا هم بعضی وقتا بهم کمک کرد . در عرض دوسال هم محصولات مون معروف شدند و فروش خوبی داشتیم.
پارت ۴۳
نامه چویا رو قایم کردم و از اتاق خارج شدم
وارد آشپزخونه شدم و یخچال رو باز کرد. ساندویچی داخلش بود. برداشتمش و شروع کردم به خوردن. بعد از تموم شدن ، به دنبال نقاشی ها گشتم و داخل یکی از اتاق ها پیداشون کردم. روشون پارچه کشیده بودم و بخاطر همین زیاد خاکی نشده بودند. به نقاشی چویا نگاه کردم. یعنی حالش چطوره؟ الان داره چیکار میکنه؟ هنوز منو یادشه؟
خیلی دوست داشتم چویا رو دوباره ببینم اما نمیدونم کجاست ، حتی اگر هم بدونم باید یک جوری ریوتا رو بپیچونم تا بتونم ببینمش. خونه برام هوای خفه کننده ای داشت پس تصمیم گرفتم بیرون قدم بزنم
از خونه خارج شدم، ریوتا هم پشت سرم اومد دنبالم. بهش محل ندادم و راه خودم رو رفتم
از خونه کامل دور شدیم و منم همینطور به راه رفتن ادامه میدادم. دلم میخواست الان چویا رو ببینم، دلم خیلی براش تنگ شده. ناامید برگشتم و خونه و وارد اتاق شدم و کتابم رو برداشتم و شروع کردم به خوندن
*چند روز بعد*
چند روز شده که زیاد از خونه خارج نشدم. قبل از اومدنم برنامه ریختم که شرکتی برای خودم داشته باشم و فوجیوارا هم قبول کرد. شرکت دو سال پیش تاسیس شده و تا الان فعالیت و درآمد خوبی داشته. با اینکه توی دو سال نظارت کامل روی کار کرد شرکت نداشتم ولی از همه چیز شرکت خبر داشتم و به عنوان رییس همه کارهای شرکت رو از دور انجام دادم. از وقتی هم که برگشتم چندباری به شرکت رفتم ولی باز بیشتر کار هارو توی خونه انجام میدم.
شرکت CI ، شرکتی که محصولاتی مثل کفش، کیف، کلاه و نظایر آن را تولید میکنه. سر شرکت کلی سختی کشیدم و فوجیوارا هم بعضی وقتا بهم کمک کرد . در عرض دوسال هم محصولات مون معروف شدند و فروش خوبی داشتیم.
- ۶.۳k
- ۱۱ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط