قهوه تلخ
قهوه تلخ
پارت ۴۵
با ریوتا خواستیم برگردیم که اسم منو صدا زدند . اما چون اسمم رو نمیدونستن گفتن رییس شرکت CI . این توی برنامه ریزیم نبود و مجبور شدم به روی سکو برم. همه سکوت کرده بودند و با تعجب بهم خیره شدند. عجیب بود که مرد جوانی رییس شرکتی هست که در عرض دوسال معروف شده . خودم رو معرفی کردم و یکم سخنرانی کردم و بعد از سکو پایین رفتم و بعضی ها به سمتم اومدن و بعضی ها از دور پچ پچ میکردند. بدون نگاه به کسی و جواب دادن به سوالات اومدیم بیرون و برگشتیم خونه
*چند روز بعد*
توی این چند روز سرم خیلی شلوغ شده بود و خبرنگار ها جلوی شرکت میخواستن که باهام گفت و گو کنند . اما من علاقه ای نداشتم و به هیچکس ، هیچ جوابی ندادم.امروز بلاخره خبرنگاری ندیدم و بلاخره خسته شدند.
پاییز بود و هوا سرد شده بود ، تصمیم گرفتم شب ریوتا رو بپیچونم و تنها برم بیرون.
شب که شد به ریوتا گفتم چیزی رو برام بیاره و وقتی دور شد سریع از شرکت خارج شدم و تا تونستم ازش دور شدم. وقتی خیالم راحت شد که از شرکت دور شدم قدم هام رو آروم کردم و از مسیر لذت میبردم
چند ساعتی گذشته بود هنوز بیرون بودم. ریوتا هنوز پیدام نکرده بود، گوشیم هم خاموش کردم. نگاهم به ساعت توی مغازه خورد ، تقریبا داشت نصف شب میشد.
خیابون ها خلوت شده بودند و با آرامش قدم میزدم. دلم نمیخواست برگردم خونه، دوست داشتم یه مدت تنها باشم. ولی بیشتر دلم چویا رو میخواست.
پارت ۴۵
با ریوتا خواستیم برگردیم که اسم منو صدا زدند . اما چون اسمم رو نمیدونستن گفتن رییس شرکت CI . این توی برنامه ریزیم نبود و مجبور شدم به روی سکو برم. همه سکوت کرده بودند و با تعجب بهم خیره شدند. عجیب بود که مرد جوانی رییس شرکتی هست که در عرض دوسال معروف شده . خودم رو معرفی کردم و یکم سخنرانی کردم و بعد از سکو پایین رفتم و بعضی ها به سمتم اومدن و بعضی ها از دور پچ پچ میکردند. بدون نگاه به کسی و جواب دادن به سوالات اومدیم بیرون و برگشتیم خونه
*چند روز بعد*
توی این چند روز سرم خیلی شلوغ شده بود و خبرنگار ها جلوی شرکت میخواستن که باهام گفت و گو کنند . اما من علاقه ای نداشتم و به هیچکس ، هیچ جوابی ندادم.امروز بلاخره خبرنگاری ندیدم و بلاخره خسته شدند.
پاییز بود و هوا سرد شده بود ، تصمیم گرفتم شب ریوتا رو بپیچونم و تنها برم بیرون.
شب که شد به ریوتا گفتم چیزی رو برام بیاره و وقتی دور شد سریع از شرکت خارج شدم و تا تونستم ازش دور شدم. وقتی خیالم راحت شد که از شرکت دور شدم قدم هام رو آروم کردم و از مسیر لذت میبردم
چند ساعتی گذشته بود هنوز بیرون بودم. ریوتا هنوز پیدام نکرده بود، گوشیم هم خاموش کردم. نگاهم به ساعت توی مغازه خورد ، تقریبا داشت نصف شب میشد.
خیابون ها خلوت شده بودند و با آرامش قدم میزدم. دلم نمیخواست برگردم خونه، دوست داشتم یه مدت تنها باشم. ولی بیشتر دلم چویا رو میخواست.
- ۳.۲k
- ۱۴ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط