Last night/شب آخر
Last night/شب آخر
(پارت سوم)
بعد از چند دقیقه کاملا خالی شده بودم .+مگه اشک چقدر وزن داره که آدم بعد از ریختنش انقدر سبک
میشه؟
الان وقتش نبود هر لحظه دردم چند برابر میشد و من نمیدونستم کی قراره برم و هنوزم از تهیونگ خداحافظی نکرده بودم.
.یه برگه برداشتم و شروع کردم به نوشتن.در حین نوشتنم اشکام از چشمام میریخت و کاغذ رو خیس میکرد.بالاخره
ساعت ۱۰ تموم شد.رفتم توی آشپز خونه که آب بخورم گلوم خیلی میسوخت.
لیوان برداشتم و توش اب ریختم میخواستم اب رو بخورم که یه لحظه دستم بی حس شدو لیوان از توی دستم سر خورد و به چند تیکه تبدیل شد.
نشستم تا خورده های شیشه رو جمع کنم که یکیش رفت توی دستم و چند قطره خون چکید روی زمین.
سرم گیج میرفت و چشمام تار میدید.انگار داشتند توی سرم و گوشام زنگ میزدند.
خودمو کشون کشون رسوندم توی اتاق و وقتی میخواستم بخوابم روی تخت که تعادلم رو از دست دادم و افتادم روی زمین .
دیگه حتی انرژی حرف زدنم نداشتم چه برسه به بلند شدن پس همون جا موندم
خاطراتم تموم اتفاقات زندگیم از جلوی چشمام رد میشد.روز اولی که تهیونگو توی فروشگاه دیدم.موقعی که بهم درخواست داد که دوست دخترش بشم.
اولین باری که سعی به خودکشی کرده بودم و تهیونگ اومدو نجاتم داد.اون روز به پهنای صورت اشک میریخت.
با به یاد آوردن تهیونگ لبخند بی جونی زدم. پلکام داشتند روی هم میافتادند. به زور باز نگه داشتمشون.روز اولی که با اعضا آشنام کرد.اون
.اون موقع که دنس اهنگ جدیدشون رو قبل این که منتشر بشه برام رفتند.اون روزی که باهم به همون پارکی رفتیم که بهم درخواست داد و توش فنا افتادن دنبالمون.
کلی دویدیم که تونستیم از دستشون فرار کنیم با این خاطره لبخند اومد روی لبم .خوابم میومد.قلبم خیلی بیشتر از حالت معمول میزد. انگار توی سرم زنگ میزد و دهنم مزه اهن میداد.حس
یکردم اگه چشمام رو ببندم از این همه درد خلاص میشم با این حال هنوزم دلم میخواست بیدار بمونم.یه لحظه با خودم آرزو کردم که کاش تهیونگ اینجا بود.
وقتی داشتم نفسای اخرمو میکشیدم برای آخرین بار گفتم+ت..تهیونگا.....عاشق...تم و پلکام روی هم افتاد و برای همیشه به خواب رفتم.
(پارت سوم)
بعد از چند دقیقه کاملا خالی شده بودم .+مگه اشک چقدر وزن داره که آدم بعد از ریختنش انقدر سبک
میشه؟
الان وقتش نبود هر لحظه دردم چند برابر میشد و من نمیدونستم کی قراره برم و هنوزم از تهیونگ خداحافظی نکرده بودم.
.یه برگه برداشتم و شروع کردم به نوشتن.در حین نوشتنم اشکام از چشمام میریخت و کاغذ رو خیس میکرد.بالاخره
ساعت ۱۰ تموم شد.رفتم توی آشپز خونه که آب بخورم گلوم خیلی میسوخت.
لیوان برداشتم و توش اب ریختم میخواستم اب رو بخورم که یه لحظه دستم بی حس شدو لیوان از توی دستم سر خورد و به چند تیکه تبدیل شد.
نشستم تا خورده های شیشه رو جمع کنم که یکیش رفت توی دستم و چند قطره خون چکید روی زمین.
سرم گیج میرفت و چشمام تار میدید.انگار داشتند توی سرم و گوشام زنگ میزدند.
خودمو کشون کشون رسوندم توی اتاق و وقتی میخواستم بخوابم روی تخت که تعادلم رو از دست دادم و افتادم روی زمین .
دیگه حتی انرژی حرف زدنم نداشتم چه برسه به بلند شدن پس همون جا موندم
خاطراتم تموم اتفاقات زندگیم از جلوی چشمام رد میشد.روز اولی که تهیونگو توی فروشگاه دیدم.موقعی که بهم درخواست داد که دوست دخترش بشم.
اولین باری که سعی به خودکشی کرده بودم و تهیونگ اومدو نجاتم داد.اون روز به پهنای صورت اشک میریخت.
با به یاد آوردن تهیونگ لبخند بی جونی زدم. پلکام داشتند روی هم میافتادند. به زور باز نگه داشتمشون.روز اولی که با اعضا آشنام کرد.اون
.اون موقع که دنس اهنگ جدیدشون رو قبل این که منتشر بشه برام رفتند.اون روزی که باهم به همون پارکی رفتیم که بهم درخواست داد و توش فنا افتادن دنبالمون.
کلی دویدیم که تونستیم از دستشون فرار کنیم با این خاطره لبخند اومد روی لبم .خوابم میومد.قلبم خیلی بیشتر از حالت معمول میزد. انگار توی سرم زنگ میزد و دهنم مزه اهن میداد.حس
یکردم اگه چشمام رو ببندم از این همه درد خلاص میشم با این حال هنوزم دلم میخواست بیدار بمونم.یه لحظه با خودم آرزو کردم که کاش تهیونگ اینجا بود.
وقتی داشتم نفسای اخرمو میکشیدم برای آخرین بار گفتم+ت..تهیونگا.....عاشق...تم و پلکام روی هم افتاد و برای همیشه به خواب رفتم.
۳.۰k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.