Last night/شب آخر
Last night/شب آخر
پارت دوم
زمان
زمان مثل برق و باد گذشت و اون روز نحس رسید.از همون روز با تهیونگ سرد رفتار میکردم و جواب هم داده بود.اونم زیاد باهام حرف نمیزد
یه چند باری هم دعوا داشتیم.امروز خواب موندمو ساعت ۸ بیدار شدم.+دقیقا همون روز و همون ساعت باید خواب میموندم؟
امروز تهیونگ مرخصی داشت .کارامو کردمو با بی میلی رفتم پایین .تهیونگ داشت میز رو میچید.
_چه عجب ما شما رو ملاقات کردیم.+ باهام حرف نزن حوصله جربحث ندارم._پس جنابعالی حوصله چی رو داری؟
+تهیونگ گفتم بسه.
صبحونه رو توی سکوت خوردیم و بعد من لباسام رو پوشیدم و رفتم سر کارم.
میدونستم وقت زیادی برام نمونده میتونستم حسش کنم. دردم هر لحظه بیشتر میشد و این تمرکزم رو به هم میریخت
امروز از همه خداحافظی کردم و زودتر از همه اومدم بیرون.ساعت هشت رسیدم خونه و تهیونگو دیدم نشسته رو مبل و داره فیلم میبینه.
رفتم کیفمو انداختم روی مبل و رفتم تا یه لیوان اب بخورم._باید باهات حرف بزنم.
+ولی من با تو هیچ حرفی ندارم.
_تو چه مرگت شده؟
+میخوای بدونی من چه مرگم شده اره؟ _آره خیلی دوست دارم بدونم. +خیلی خب بزار رک راست بهت بگم ازت خسته شدم .دیگه دوست ندارم برام تکراری شدی. _چی؟
خودم از این حرفا دلم شکست دیگه حال تهیونگ اون موقع چی بود.دردی که میکشیدم خیلی زیاد بود و این اعصبانیم میکرد و رو مخم بود
ویو تهیونگ:بعد از اون حرفا خیلی اعصابم خورد شد و یه لحظه کنترل خودمو از دست دادم
با یه قدم فاصله بین خودمونه به نیم متر رسوندم و با تمام قدرتم زدم توی گوشش جوری که پرت شد روی زمین
ویو مین هی: با یه قدم فاصله بینمون رو طی کرد و یه سیلی محکم با تمام قدرتش بهم زد.
تا حالا حتی دست روم بلند نکرده بود و حالا که با تمام قدرتش بهم سیلی زد
جوری که مطمئن بودم جای دستش میمونه.ولی از طرفی این به این معنی بود که اون ازم دلخور و اصبانی شده
. کتشو از روی چوب لباسی برداشت و بدون هیچ حرفی از خونه رفت بیرون.
بعد این که صدای درو شنیدم به اشکام اجازه ریختن
دادم.
پارت دوم
زمان
زمان مثل برق و باد گذشت و اون روز نحس رسید.از همون روز با تهیونگ سرد رفتار میکردم و جواب هم داده بود.اونم زیاد باهام حرف نمیزد
یه چند باری هم دعوا داشتیم.امروز خواب موندمو ساعت ۸ بیدار شدم.+دقیقا همون روز و همون ساعت باید خواب میموندم؟
امروز تهیونگ مرخصی داشت .کارامو کردمو با بی میلی رفتم پایین .تهیونگ داشت میز رو میچید.
_چه عجب ما شما رو ملاقات کردیم.+ باهام حرف نزن حوصله جربحث ندارم._پس جنابعالی حوصله چی رو داری؟
+تهیونگ گفتم بسه.
صبحونه رو توی سکوت خوردیم و بعد من لباسام رو پوشیدم و رفتم سر کارم.
میدونستم وقت زیادی برام نمونده میتونستم حسش کنم. دردم هر لحظه بیشتر میشد و این تمرکزم رو به هم میریخت
امروز از همه خداحافظی کردم و زودتر از همه اومدم بیرون.ساعت هشت رسیدم خونه و تهیونگو دیدم نشسته رو مبل و داره فیلم میبینه.
رفتم کیفمو انداختم روی مبل و رفتم تا یه لیوان اب بخورم._باید باهات حرف بزنم.
+ولی من با تو هیچ حرفی ندارم.
_تو چه مرگت شده؟
+میخوای بدونی من چه مرگم شده اره؟ _آره خیلی دوست دارم بدونم. +خیلی خب بزار رک راست بهت بگم ازت خسته شدم .دیگه دوست ندارم برام تکراری شدی. _چی؟
خودم از این حرفا دلم شکست دیگه حال تهیونگ اون موقع چی بود.دردی که میکشیدم خیلی زیاد بود و این اعصبانیم میکرد و رو مخم بود
ویو تهیونگ:بعد از اون حرفا خیلی اعصابم خورد شد و یه لحظه کنترل خودمو از دست دادم
با یه قدم فاصله بین خودمونه به نیم متر رسوندم و با تمام قدرتم زدم توی گوشش جوری که پرت شد روی زمین
ویو مین هی: با یه قدم فاصله بینمون رو طی کرد و یه سیلی محکم با تمام قدرتش بهم زد.
تا حالا حتی دست روم بلند نکرده بود و حالا که با تمام قدرتش بهم سیلی زد
جوری که مطمئن بودم جای دستش میمونه.ولی از طرفی این به این معنی بود که اون ازم دلخور و اصبانی شده
. کتشو از روی چوب لباسی برداشت و بدون هیچ حرفی از خونه رفت بیرون.
بعد این که صدای درو شنیدم به اشکام اجازه ریختن
دادم.
۲.۸k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.