Last night/شب آخر
Last night/شب آخر
Sad end
فکر میکردم عمرم طولانی باشم ولی فقط یه هفته به مرگم مونده بود.کلی آرزو داشتم.کلی برنامه داشتم که با تهیونگ انجام بدم.
ولی سرنوشت خوب بهم فهموند که یه روی تاریک هم داره.خیلی دردناک بهم فهموند.حالا باید چجوری به تهیونگ بگم.تهیونگِ من
میشکست.مثل خود من
+آخه خدا این رسمش بود؟ انقدر منو عذاب دادی بسم نبود؟میگن هرچی خدا بَندشو بیشتر دوست داشته باشه بیشتر امتحانش میکنه.خدایا بسه انقدر منو دوست نداشته باش.انقدر امتحانم نکن.بسه
بسه دیگه خسته شدم.
هرچی کمتر دوستم داشته باشه و کمتر بهم وابسته باشه راحتر با این موضوع کنار میاد.تهیونگ متاسفم .من مجبورم همه اینا برای خودته.
صدای کلید و باز و بسته شدن در تو خونه پیچید
_سلام توت فرنگی خانم .
+سلام
_اتفاقی افتاده؟
+نه
_پس چرا امید من انقدر ناراحته؟(از پشت بغلش کرد)
+خوابم میاد میرم میخوابم .از بغلش اومدم بیرون.+غذا توی یخچاله گشنت شد بخور
_پس تو چی؟
+من خوردم.
_اها باشه شب بخیر
+....
رفتم تو اتاق و درو پشت سرم بستم.نشستم پشت در.این حجم از ناراحتی دیگه واسه من زیادی بود.تو زندگیم کلی چیزای بد برام اتفاق افتاده بود.
اما این دیگه اخرش بود.بدترین اتفاقی که میتونست بیوفته افتاد. تهیونگ چی اون که گناهی نکرده.دیدن تهیونگ بهترین اتفاق زندگیم بود.از
از وقتی تهیونگو دیدم زندگیم به کل عوض شد و باعث شد دیگه به فکر خودکشی نیوفتم.اون
اون با اون لبخند مستطیلیش منو از افسردگی در آورد و یه کاری کرد منم مثل اون بشم؛دیوونه،لجباز و از همه مهم تر خوشحال. اما این چه فایده ای داشت وقتی خود خدا میخواست
جون منو بگیره. صدای پا شنیدم پس سریع از پشت در رفتم کنار و خودمو انداختم روی تخت و پتو را روی خودم انداختمو خودمو زدم به خواب.
تهیونگ همون موقع وارد اتاق شد و درو بست .با بالا و پایین شدن تخت فهمیدم اومده رو تخت.از پشت بغلم کردو سرشو گذاشت رو شونم
_ میدونم خواب نیستی اتفاقی افتاده؟+نه _حالت خوبه؟+ببینم آخه تو چیکاره ی منی که میخوای حالمو بپرسی؟ _ت..تو حالت خوبه؟ +به تو چه
از بغلش اومدم بیرون و رفتم رو مبل توی حال خوابیدم.
صبح ساعت۶
میدونستم تهیونگ به خاطر کارش هر روز ساعت ۷ بیدار میشه برای همین یه ساعت زود تر بیدار شدم و صبحونه خوردم.
یه لباس انتخاب کردم و یکم آرایش کردم که سیاهی و زیر چشمام و رنگ پریدگیم پیدا نباشه و سریع از خونه زدم بیرون و به سمت محل کارم حرکت کردم.
Sad end
فکر میکردم عمرم طولانی باشم ولی فقط یه هفته به مرگم مونده بود.کلی آرزو داشتم.کلی برنامه داشتم که با تهیونگ انجام بدم.
ولی سرنوشت خوب بهم فهموند که یه روی تاریک هم داره.خیلی دردناک بهم فهموند.حالا باید چجوری به تهیونگ بگم.تهیونگِ من
میشکست.مثل خود من
+آخه خدا این رسمش بود؟ انقدر منو عذاب دادی بسم نبود؟میگن هرچی خدا بَندشو بیشتر دوست داشته باشه بیشتر امتحانش میکنه.خدایا بسه انقدر منو دوست نداشته باش.انقدر امتحانم نکن.بسه
بسه دیگه خسته شدم.
هرچی کمتر دوستم داشته باشه و کمتر بهم وابسته باشه راحتر با این موضوع کنار میاد.تهیونگ متاسفم .من مجبورم همه اینا برای خودته.
صدای کلید و باز و بسته شدن در تو خونه پیچید
_سلام توت فرنگی خانم .
+سلام
_اتفاقی افتاده؟
+نه
_پس چرا امید من انقدر ناراحته؟(از پشت بغلش کرد)
+خوابم میاد میرم میخوابم .از بغلش اومدم بیرون.+غذا توی یخچاله گشنت شد بخور
_پس تو چی؟
+من خوردم.
_اها باشه شب بخیر
+....
رفتم تو اتاق و درو پشت سرم بستم.نشستم پشت در.این حجم از ناراحتی دیگه واسه من زیادی بود.تو زندگیم کلی چیزای بد برام اتفاق افتاده بود.
اما این دیگه اخرش بود.بدترین اتفاقی که میتونست بیوفته افتاد. تهیونگ چی اون که گناهی نکرده.دیدن تهیونگ بهترین اتفاق زندگیم بود.از
از وقتی تهیونگو دیدم زندگیم به کل عوض شد و باعث شد دیگه به فکر خودکشی نیوفتم.اون
اون با اون لبخند مستطیلیش منو از افسردگی در آورد و یه کاری کرد منم مثل اون بشم؛دیوونه،لجباز و از همه مهم تر خوشحال. اما این چه فایده ای داشت وقتی خود خدا میخواست
جون منو بگیره. صدای پا شنیدم پس سریع از پشت در رفتم کنار و خودمو انداختم روی تخت و پتو را روی خودم انداختمو خودمو زدم به خواب.
تهیونگ همون موقع وارد اتاق شد و درو بست .با بالا و پایین شدن تخت فهمیدم اومده رو تخت.از پشت بغلم کردو سرشو گذاشت رو شونم
_ میدونم خواب نیستی اتفاقی افتاده؟+نه _حالت خوبه؟+ببینم آخه تو چیکاره ی منی که میخوای حالمو بپرسی؟ _ت..تو حالت خوبه؟ +به تو چه
از بغلش اومدم بیرون و رفتم رو مبل توی حال خوابیدم.
صبح ساعت۶
میدونستم تهیونگ به خاطر کارش هر روز ساعت ۷ بیدار میشه برای همین یه ساعت زود تر بیدار شدم و صبحونه خوردم.
یه لباس انتخاب کردم و یکم آرایش کردم که سیاهی و زیر چشمام و رنگ پریدگیم پیدا نباشه و سریع از خونه زدم بیرون و به سمت محل کارم حرکت کردم.
۳.۸k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲