«چند پارتی از تهیونگ»
«چند پارتی از تهیونگ»
«وقتی که حامله ای.....»
«درخواستی»
پارت: 4
تهیونگ ویو: حالم خیلی بد بود.... تو بغل کوک بودم که یهو چشمم خورد به پرستار که داشت فریاد میزد و میگفت......
پرستار: دکتررر...دکتررررر....
تهیونگ ویو: دکتر بالاخره اومد و سریع چند نفر دیگه هم همراه دکتر رفتن اتاق یونا....
یعنی چیشده....
سریع رفتم سمت اتاق یونا.... ولی نذاشتن وارد اتاق بشم از پنجره داشتم نگاه میکردم که یونا..... قلبش ایستاده بود.... با اون صحنه قلبم اتیش گرفت... حالم خیلی بد شده بود بدون اینکه متوجه بشم اشکام بی اختیار میریختن..... که یهو سرم گیج رفت و دیگه چیزی نفهمیدم....
3 ساعت بعد...
تهیونگ ویو: چشمانم را بزور باز کردم و سردرد شدیدی داشتم.....
دیدم که همه دورم جمعن
پسرا و دکترا دورم هستن...
تهیونگ: چیشده... من کجام....
نامجون: حالت خوبه؟ جاییت درد نمیکنه...؟
تهیونگ: حالم خوبه ففط یکم سردرد دارم
دکتر: اشکالی نداره اثر دارو و سرم ارامبخش برای همین یکم سر درد داری ولی یکم استراحت کنی بهتر میشی... عام راستی تسلیت میگمـ...
تهیونگ ویو: وقتی دکتر گقت تسلیت میگم یاد چند ساعت پیش افتادم که یونا جلوی چشمام مرد.....
واقعااا دیگه نیمتونم....
اشکام بی اختیار میریختن و بچه ها سعی میکرذن ارومم کنن ولی نمیتونستم اروم باشم...
وقتی که عشقمو جلوی چشمام از دست دادم و بچه مون رو هم از دست دادم دیگه هیچی تو زندگی نمیتونه منو اروم کنه....
5 سال بعد
تهیونگ ویو: توی این 5 سال برای مرگ یونا افسردگی گرفته بودم و هیچی حالمو خوب نمیکرد.... یک ادم بی روح و افسرده شده بودم
و بالاخره بعد از چند سال تونستم افسردگی رو ترک کنم و مث قبل زندگیمو ادامه بدم.... و کلی در کارهام پیشرفت کردم... و با بچه ها توی یه خونه زندگی میکنیم.... ولی همیشه میرم سر مزار یونا و باهاش درد و دل میکنم... چون به غیر از اون کسی نمیتونست منو اروم کنه...... وقتی اون از پیشم رفت.... لبخند زدن رو کلا فراموش کرده بودم....
ولی تصمیم بزرگی گرفتم که عوض بشم.....
ویو ادمین:
توی این دنیا تموم ادما میمیرن.... حتا ما هم میمیریم پس قدر زندگیمونو بدونیم..... چون فقط یک بار زندگی میکنیم پس هر جوری که دوست داری زندگی کن و به حرفای بقیه گوش نکن و تلاش کن که به تمام هدف هایی که داری برسی......
فقط تلاش کن تا به هر چیزی که دوست داری برسی.....
پایان•~•
حمایت کنید....
خب این (چند پارتی) هم تموم شد
نظرتون رو تو کامنتا بهم بگید.....
و اگه درخواستی داشتین تو پیوی بهم بگید.. اگه وقت کردم حتما مینویسم 🙃🤍
دوستتون دارم:)))
«وقتی که حامله ای.....»
«درخواستی»
پارت: 4
تهیونگ ویو: حالم خیلی بد بود.... تو بغل کوک بودم که یهو چشمم خورد به پرستار که داشت فریاد میزد و میگفت......
پرستار: دکتررر...دکتررررر....
تهیونگ ویو: دکتر بالاخره اومد و سریع چند نفر دیگه هم همراه دکتر رفتن اتاق یونا....
یعنی چیشده....
سریع رفتم سمت اتاق یونا.... ولی نذاشتن وارد اتاق بشم از پنجره داشتم نگاه میکردم که یونا..... قلبش ایستاده بود.... با اون صحنه قلبم اتیش گرفت... حالم خیلی بد شده بود بدون اینکه متوجه بشم اشکام بی اختیار میریختن..... که یهو سرم گیج رفت و دیگه چیزی نفهمیدم....
3 ساعت بعد...
تهیونگ ویو: چشمانم را بزور باز کردم و سردرد شدیدی داشتم.....
دیدم که همه دورم جمعن
پسرا و دکترا دورم هستن...
تهیونگ: چیشده... من کجام....
نامجون: حالت خوبه؟ جاییت درد نمیکنه...؟
تهیونگ: حالم خوبه ففط یکم سردرد دارم
دکتر: اشکالی نداره اثر دارو و سرم ارامبخش برای همین یکم سر درد داری ولی یکم استراحت کنی بهتر میشی... عام راستی تسلیت میگمـ...
تهیونگ ویو: وقتی دکتر گقت تسلیت میگم یاد چند ساعت پیش افتادم که یونا جلوی چشمام مرد.....
واقعااا دیگه نیمتونم....
اشکام بی اختیار میریختن و بچه ها سعی میکرذن ارومم کنن ولی نمیتونستم اروم باشم...
وقتی که عشقمو جلوی چشمام از دست دادم و بچه مون رو هم از دست دادم دیگه هیچی تو زندگی نمیتونه منو اروم کنه....
5 سال بعد
تهیونگ ویو: توی این 5 سال برای مرگ یونا افسردگی گرفته بودم و هیچی حالمو خوب نمیکرد.... یک ادم بی روح و افسرده شده بودم
و بالاخره بعد از چند سال تونستم افسردگی رو ترک کنم و مث قبل زندگیمو ادامه بدم.... و کلی در کارهام پیشرفت کردم... و با بچه ها توی یه خونه زندگی میکنیم.... ولی همیشه میرم سر مزار یونا و باهاش درد و دل میکنم... چون به غیر از اون کسی نمیتونست منو اروم کنه...... وقتی اون از پیشم رفت.... لبخند زدن رو کلا فراموش کرده بودم....
ولی تصمیم بزرگی گرفتم که عوض بشم.....
ویو ادمین:
توی این دنیا تموم ادما میمیرن.... حتا ما هم میمیریم پس قدر زندگیمونو بدونیم..... چون فقط یک بار زندگی میکنیم پس هر جوری که دوست داری زندگی کن و به حرفای بقیه گوش نکن و تلاش کن که به تمام هدف هایی که داری برسی......
فقط تلاش کن تا به هر چیزی که دوست داری برسی.....
پایان•~•
حمایت کنید....
خب این (چند پارتی) هم تموم شد
نظرتون رو تو کامنتا بهم بگید.....
و اگه درخواستی داشتین تو پیوی بهم بگید.. اگه وقت کردم حتما مینویسم 🙃🤍
دوستتون دارم:)))
۲۳.۹k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.