دیگر سؤالی نخواهم کرد، دیگر سؤالی وجود ندارد، دیگر هیچ چی
دیگر سؤالی نخواهم کرد، دیگر سؤالی وجود ندارد، دیگر هیچچیز نمیدانم. منبع این صدا منم، وجودم را آکنده میکند، در برابر دیوارهای دورتادورم هیاهو بهراه میاندازد، صدای من نیست، نمیتوانم ساکتش کنم، نمیتوانم مانعش بشوم، مانع از اینکه پارهپارهام کند، عذابم بدهد، به من هجوم بیاورد.
متعلق به من نیست، من صدایی ندارم، صدا ندارم و باید حرف بزنم، این تنها چیزی است که میدانم. باید در مسیری دایرهمانند بچرخم، باید در اینباب حرف بزنم، با همین صدایی که متعلق به من نیست، اما فقط ممکن است صدای من باشد، چون جز من کسی اینجا نیست، یا اگر هست، اگر کسی هست که این صدای اوست، تا این لحظه به من نزدیک نشده است
متعلق به من نیست، من صدایی ندارم، صدا ندارم و باید حرف بزنم، این تنها چیزی است که میدانم. باید در مسیری دایرهمانند بچرخم، باید در اینباب حرف بزنم، با همین صدایی که متعلق به من نیست، اما فقط ممکن است صدای من باشد، چون جز من کسی اینجا نیست، یا اگر هست، اگر کسی هست که این صدای اوست، تا این لحظه به من نزدیک نشده است
۱۲۸
۰۷ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.