به من اشاره نکن

به من اشاره نکن
آن هم
آن قدر نا محسوس
که خودم هم نفهمم با منی
یا ادامه سایه ام
بر دیواری که نمی دانم.
از کی پشت سرم سبز شده
خود را به حماقت می زنم:
"حتما با من بود"
مثل تمام دخترکانی که پیش از من
در فکر تصاحب اشاره تو بودند
به دیوار تکیه داده بودند
تا کنار تو
به یاد آن چه ندارند
بیفتند.
.
اشاره نکن
من دیوانگی را دوست دارم
با این که می دانم
اشاره تو
بوی مرگ می دهد
ولی همچنان
لبخند می زنم
لبخند من
از سر حماقت نیست
از خستگی ست
.
اشاره لازم نیست
با اقتدار فرمان آتش بده.
جوخه منتظر فرمان توست
وبیشتر از همه من
نترس
من جان سخت تر از آنم
که تو فکر می کنی
و از پای هزار دیوار؛
زنده برخاسته ام
_____________________
نیلوفر لاری پور
از مجموعه ی "عسل و فروردین"
دیدگاه ها (۴)

بهترین قسمتش این بودکه پرده ها را کشیدمو زنگ در را با پارچه‌...

رفتنت آخرش زمینم زدپرم از درد،برنگرد ولیهرکه آمد به داد من ب...

وقتی در جاده دیدمتجاده‌ ی مستقیمکه از میان درختان سدر می‌گذش...

کافه تنهایی منcafe4fasl.mihanblog.comشده آیا که نفهمی که چه ...

p80نئوهو با ارتشش به سلیب اتش رسید ارتشش اینقد بزرگ بود که ب...

صحنه,پارت یازدهم

Royal Veil — Part 12 : خاکستر و عهدصبح، بوی دود هنوز در هوای...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط