نام خراسان را که می شنوم تنم می لرزد

🦋_نام خراسان را که می شنوم تنم می لرزد.
عِمران با تعجب نگاهش میکند:
_چرا؟!
پیرمرد با چوبی بلند، هیمه ی آتش را زیر و رو میکند:
_خاکی که بر آن علی بن موسی الرضا قدم نهاده باشد خاک نیست. تربت بهشتی است. بگویید بهشت!

🦋صدایش بغض بر میدارد. دست میبرد در زیر جامه و دستش با پارچه ای در هم و برهم بیرون می آید.
_ آدم که عاشق و شیفته میشود، گویی زبانش کوتاهتر و دلش وسیع تر میشود. داستان من و علی بن موسی الرضا داستان دلدادگی است. ندینش یک غم است و دیدنش یک غم دیگر. نبینم از دوری اش دق میکنم و ببینم از شدت ذوق!

🦋می نشیند برابرشان و زانو میزند بر خاک و پارچه را به طرفشان میگیرد؛
_نگاه کنید. این را به قیمتی ناگفتنی از تاجری خریدم که در این دشت راه گم کرده بود و عازم جنوب بود.

🦋پارچه را باز میکند. پینه دوز و عِمران کمر خم میکنند و سرک می کشند تا بتوانند با نور شعله، درون پارچه را ببینند. میان پارچه، انگشتری عقیق خودنمایی میکند.
_ این را به آن نیت خریدم که با دستان خویش به انگشت مبارک علی بن موسی الرضا بیندازم؛ اما این پاها....
دست میکشد بر پاهایش....

#اقیانوس_مشرق
#امام_رضا(ع)
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
دیدگاه ها (۱)

🦋_جوانمرد، تو مدیون صاحب مشکی نه مدیون آب مشک. آنچه پدرم برا...

🦋کتاب اقیانوس مشرق، نوشته مجید پورولی کلشتری میباشد. این کتا...

تاحال و هوای دل من بارانیستآقا بطلب که در دلم طوفانیستهرکس ک...

🌼چشمهایم از بی خوابی دو کاسه خون است.👀دیشب تا صبح مشغول بودی...

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۷

﷽ 📣📣📣📣📣⚫️گلایه ی بسیار سنگین سیدالشهدا علیه السلام از زائران...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط