🦋 جوانمرد، تو مدیون صاحب مشکی نه مدیون آب مشک. آنچه پدرم
🦋_جوانمرد، تو مدیون صاحب مشکی نه مدیون آب مشک. آنچه پدرم برای تو کرد. جزء سنّت شیعیان نبوده و نیست. اما تو صاحب آب را فراموش کرده ای.
تو را علی بن موسی الرضا (ع) احیا کرد. پیِ آب ِ حیاتی و صاحب آب را فراموش کرده ای؟ »
زانوان عِمران سست میشود. نابارور به راحله نگاه میکند و با صدایی که می لرزد، آهسته میگوید: « با من حرف زد. »
🦋زانوهایش سنگینی اش را تحمل نمی کنند. آرام در برابر طبیب زانو میزند. نمناک چیزی میان مردمک هایش می لرزد. طبیب کنجکاو و متعجب در برابر عِمران می نشیند؛
_چه شده؟!
عِمران با همان بُهتی که صدایش را لرزانده بود، با لبخند میگوید: « با من حرف زد.»
_مگر پیش از این حرف نمیزد؟!
_با من هرگز.
🦋راحله ادامه میدهد: « تو که جوانمردی، چگونه رسم جوانمردان را از یاد برده ای؟ از رسم جوانمردان، یکی آن است که چون کسی در حق تو لطفی کند، تا قیام قیامت در خاطر بسپاری و همواره از آن یاد کنی و در پی جبرانش باشی. آیا علی بن موسی الرضا که حجت خداست بر زمین، در آن برهوت که گفتی مرگ تو را در برگرفته بود، سیراب نکرد و از دام مرگ نجات نداد؟! »
🦋عِمران بغض میکند:
_به خدا که راست میگویی.
قطره ی اشک، آرام از گونه اش می چکد و سُر میخورد و پایین می آید. راحله ادامه میدهد. « صاحب عالم تو را به خانه اش میکشد و تو در خیال دریای شمالی؛ با آنکه جوانمردی و خصلت مهربانی را در تو دیده ام، بگذار خواهرانه بگویم که مَثَل تو مَثَل آن سیمرغ بلند پروازی است که در آسمانها جولان میدهد، اما دلتنگ پرواز گنجشک هاست.
🦋اینجا دشتی ساده و معمولی میان راه خراسان نیست، اینجا برگی از تاریخ زندگانی توست و فردایان از تو خواهند پرسید که چگونه امامی تو را از مرگ نجات داد و تو نخواستی صورتش راببینی. »
#اقیانوس_مشرق
#امام_رضا(ع)
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
تو را علی بن موسی الرضا (ع) احیا کرد. پیِ آب ِ حیاتی و صاحب آب را فراموش کرده ای؟ »
زانوان عِمران سست میشود. نابارور به راحله نگاه میکند و با صدایی که می لرزد، آهسته میگوید: « با من حرف زد. »
🦋زانوهایش سنگینی اش را تحمل نمی کنند. آرام در برابر طبیب زانو میزند. نمناک چیزی میان مردمک هایش می لرزد. طبیب کنجکاو و متعجب در برابر عِمران می نشیند؛
_چه شده؟!
عِمران با همان بُهتی که صدایش را لرزانده بود، با لبخند میگوید: « با من حرف زد.»
_مگر پیش از این حرف نمیزد؟!
_با من هرگز.
🦋راحله ادامه میدهد: « تو که جوانمردی، چگونه رسم جوانمردان را از یاد برده ای؟ از رسم جوانمردان، یکی آن است که چون کسی در حق تو لطفی کند، تا قیام قیامت در خاطر بسپاری و همواره از آن یاد کنی و در پی جبرانش باشی. آیا علی بن موسی الرضا که حجت خداست بر زمین، در آن برهوت که گفتی مرگ تو را در برگرفته بود، سیراب نکرد و از دام مرگ نجات نداد؟! »
🦋عِمران بغض میکند:
_به خدا که راست میگویی.
قطره ی اشک، آرام از گونه اش می چکد و سُر میخورد و پایین می آید. راحله ادامه میدهد. « صاحب عالم تو را به خانه اش میکشد و تو در خیال دریای شمالی؛ با آنکه جوانمردی و خصلت مهربانی را در تو دیده ام، بگذار خواهرانه بگویم که مَثَل تو مَثَل آن سیمرغ بلند پروازی است که در آسمانها جولان میدهد، اما دلتنگ پرواز گنجشک هاست.
🦋اینجا دشتی ساده و معمولی میان راه خراسان نیست، اینجا برگی از تاریخ زندگانی توست و فردایان از تو خواهند پرسید که چگونه امامی تو را از مرگ نجات داد و تو نخواستی صورتش راببینی. »
#اقیانوس_مشرق
#امام_رضا(ع)
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
۲.۲k
۱۰ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.