دل نوشته
#دل نوشته
نگاهت که میکردم
میفهمیدی زبانم را...
نگاهم انگار زبانش دراز بود...
حرف میزد تند و تند ، بی صدا...
و من کیف میکردم پشت این سکوت
پشت این نگاه...
یک نفر که باشد ، تو را از روی سکوتت بفهمد، باید هم کیف کنی.
دستم که زیر چانه ام میرفت،
نگاهم که کمی دور میشد،
ابرویت را بالا می انداختی و میگفتی:
یا خودش می آید یا نامه اش...
از دور در می آمدم، نگاهم نزدیک تو میشد، چشمهایم را ریز میکردم و میگفتم؛
خودش اینجاست، نیازی به نامه اش نیست.
من حالا، بعد تو ، هنوز، عادت دارم دستم را زیر چانه ام بزنم و دور را نگاه کنم و چاره ای ندارم جز، تماشای آن دور...
فقط تفاوت دارد ، نگاهم خریدار ندارد که هیچ؛ به رسیدن نامه ای هم قانع ام.
#الهه_تهمتن
نگاهت که میکردم
میفهمیدی زبانم را...
نگاهم انگار زبانش دراز بود...
حرف میزد تند و تند ، بی صدا...
و من کیف میکردم پشت این سکوت
پشت این نگاه...
یک نفر که باشد ، تو را از روی سکوتت بفهمد، باید هم کیف کنی.
دستم که زیر چانه ام میرفت،
نگاهم که کمی دور میشد،
ابرویت را بالا می انداختی و میگفتی:
یا خودش می آید یا نامه اش...
از دور در می آمدم، نگاهم نزدیک تو میشد، چشمهایم را ریز میکردم و میگفتم؛
خودش اینجاست، نیازی به نامه اش نیست.
من حالا، بعد تو ، هنوز، عادت دارم دستم را زیر چانه ام بزنم و دور را نگاه کنم و چاره ای ندارم جز، تماشای آن دور...
فقط تفاوت دارد ، نگاهم خریدار ندارد که هیچ؛ به رسیدن نامه ای هم قانع ام.
#الهه_تهمتن
۴۲۷
۱۸ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.