دل نوشته

#دل نوشته

نگاهت که میکردم
میفهمیدی زبانم را...
نگاهم انگار زبانش دراز بود...
حرف میزد تند و تند ، بی صدا...
و من کیف میکردم پشت این سکوت
پشت این نگاه...
یک نفر که باشد ، تو را از روی سکوتت بفهمد، باید هم کیف کنی.
دستم که زیر چانه ام میرفت،
نگاهم که کمی دور میشد،
ابرویت را بالا می انداختی و میگفتی:
یا خودش می آید یا نامه اش...
از دور در می آمدم، نگاهم نزدیک تو میشد، چشمهایم را ریز میکردم و میگفتم؛
خودش اینجاست، نیازی به نامه اش نیست.
من حالا، بعد تو ، هنوز، عادت دارم دستم را زیر چانه ام بزنم و دور را نگاه کنم و چاره ای ندارم جز، تماشای آن دور...
فقط تفاوت دارد ، نگاهم خریدار ندارد که هیچ؛ به رسیدن نامه ای هم قانع ام.

#الهه_تهمتن
دیدگاه ها (۵)

دلی دادم به افسون نگاری وز آن دم کار دل شد بیقرارینه دل آرام...

‌آرامـم میکند...بودنتآرامـم میکند... دیدنتآرامـم میکـند... ص...

‍ #️دل نوشتهعکاس شده ام...یعنی عکاس شدم که بهتر ببینم.دیدم ک...

‍ #️دل نوشتهچه آسان تماشاگر سبقت ثانیه هاییمو به عبورشان می ...

NEW MAFIA

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط