بهار پشت زمستان بهار پشت بهار

بهار پشت زمستان بهار پشت بهار
دلم گرفت از این گردش و از این تکرار

نفس کشیدن وقتی که استخوان به گلو
نگاه کردن وقتی که در نگاهت خار

اگر به شهر روی طعنه های رهگذران
اگر به خانه بمانی غم در و دیوار

نمانده است تو را در کنار همراهی
که دوستانِ تو را می خرند با دینار

نه دوستان؛ صفحاتی ز هم پراکنده
که جمع کردنشان در کنار هم دشوار

به صبرشان که بخوانی؛ به جنگ مشتاق اند
به جنگشان که بخوانی؛ نشسته اند کنار

تو از رعیت خود بیمناکی و همه جا
رعیت است که تشویش دارد از دربار

کتاب کهنه تاریخ را نخوانده ببند
دلم گرفت از این گردش و از این تکرار

فاضل_نظری
دیدگاه ها (۱)

کرانه غرق سکوت و ترانه ممنوع استسرودن ِ غزل عاشقانه ممنوع اس...

دیگر از زلف سیاهت گله ای نیست برویا اگر هست مرا حوصله ای نیس...

دست ما کوتاه و دستان شما در دست دوستخاطراتی که شما دارید ......

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط