همان رنگ و همان روی

همان رنگ و همان روی
همان برگ و همان بار
همان خنده ­ی خاموش در او خفته بسی راز....
#شاهدختـ
دیدگاه ها (۱)

چمدانت را می بستی مرگ ایستاده بود نفس هایم را می شمرد .......

باز من ماندم و خلوتی سرد خاطراتی زبگذشته ای دور....#شاهدختـ

چه کرده ای توبادلم که ازتوپیش دیگران گلایه هم که میکنم شعرحس...

باکلمات که گرم بگیری شعرمےشوند....#شاهدختـ

✅ سفر قیامت ای مسافر خفته در بستر غفلت، می روی به دیار ابدیت...

دخترم،تودلیل خنده ی روی لب هام ،درخشش چشمام وتپش قلبم هستی ♥...

▪️روایت نخستین فرمانده زن سپاه از شکنجه شدن در زندان شاه🔹مرض...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط