حال و روزم خوش نیست
حال و روزم خوش نیست
قصه ام غمگین است
روزگاری ست که غم در دل من جا کرده است
و کسی هم هرگز
گویی از کوچه ی تنهایی من رد نشده است
تا به گلدان ترک خورده ی دل
بر لب پنجره ی کلبه ی من آب دهد
یا که دستی بکشد بر غبار دل این پنجره ها
یا که "ها"یی بکند
زندگی هم که فراموشم کرد
در پس جاده ی عمر
که بسی تاریک است
رد پایی هم نیست
آخر قصه ی من نزدیک است
روزگاری ست غریب
و به قول سهراب
قایقی باید ساخت
دور باید شد از این خاک غریب.
قصه ام غمگین است
روزگاری ست که غم در دل من جا کرده است
و کسی هم هرگز
گویی از کوچه ی تنهایی من رد نشده است
تا به گلدان ترک خورده ی دل
بر لب پنجره ی کلبه ی من آب دهد
یا که دستی بکشد بر غبار دل این پنجره ها
یا که "ها"یی بکند
زندگی هم که فراموشم کرد
در پس جاده ی عمر
که بسی تاریک است
رد پایی هم نیست
آخر قصه ی من نزدیک است
روزگاری ست غریب
و به قول سهراب
قایقی باید ساخت
دور باید شد از این خاک غریب.
۱.۸k
۲۴ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.