خاطرات یک آرمی فصل ۶ پارت ۲۳
خاطرات یک آرمی فصل ۶ پارت ۲۳
این پارت نوشته شده توسط اینجانب نیکی هست حالا دیگه قبولش کنین•-•
تیانایی ک انقدر دوسش دارین گشاده بگیره ویرایشش بده ب خط خودش بم بفرسته😑✌🏻💔
از دید یونگی:
وقتی نیکی رو فرستادم توی اون خونه جن زده نمیدونم چه نیرویی منو وادار کرد ک برم همراهش
دویدم سمت ورودی خونه ب فارسی گفتم: هوووی، نیکی خانوما!
سرشو برگردوند و سوالی نگاهم کرد
-دلم برات سوخت، منم همراهت میام.
سری تکون داد و با ترس قدم هاشو ب جلو برداشت!
ب دورو برم نگاهی انداختم
خونه ای درب و داغون ک کاغذ دیواری هاش اویزون شده بود و رد دست های خونی همه جا بود مبل های پاره و قاب های کج ک توی تاریکی نمیتونستی تشخیص بدی ادمای توی عکس کین!
الان ک دارم ب همه جا نگاه میکنم میگم عجب غلطی کردم اومدم اینجا این دختره بدبختم دارم زهر ترک میکنم ولی از یه نظرم خوبه میگیرم کاری باهاش میکنم ک بعدا جرئت نکنه همچین دروغ گنده ای ب اگوست دی بده
همینجور داشتم توی سرم با خودم بحث میکردم تا اینکه صدای جیغ نیکی منو ب خودم اورد
+ککککمممممککککک!!!
توی اون تاریکی چیزی معلوم نبود چراغ قوه رو سمت صدا گرفتم و دیدم از سمت پاهاش داره روی زمین کشیده میشه و موهاش رو یه نفر انگار داره میکشه
-خواستم کمکش کنم ک یه دفعه سرمایی حس کردم ب پشت سرم نگاهی انداختم و دیدم یه زن بیریخت پیرسگ ک خیلی هم ترسناکه پشت سرمه
دادم رفت هوا خواستم فرار کنم ک لباس رو گرفت و پرتم کرد سمت نیکی
وقتی چشمم رو باز کردم سه موجود عجیب غریب ب همراه همون زنیکه پشت سرشون رو رو ب روی خودم دیدم
کپ کرده بودم و نمیدونستم چیکار کنم ی دفعه یه چیزی یادم
ک از فیلما یاد گرفتم
-ب نام عیسی مسیح ای موجود شیطانی از من دور شوووووو
دستام رو ب شکل سلیب گرفتم و دوباره تکرار کردم
-ب نام عیسی مسیح ای موجود شیطانی از من دور شوووووو
.
.
.
.
.
.
.
https://harfeto.timefriend.net/16342135598915
توی ناشناس حرفاتون رو بگین•-•♡
این پارت نوشته شده توسط اینجانب نیکی هست حالا دیگه قبولش کنین•-•
تیانایی ک انقدر دوسش دارین گشاده بگیره ویرایشش بده ب خط خودش بم بفرسته😑✌🏻💔
از دید یونگی:
وقتی نیکی رو فرستادم توی اون خونه جن زده نمیدونم چه نیرویی منو وادار کرد ک برم همراهش
دویدم سمت ورودی خونه ب فارسی گفتم: هوووی، نیکی خانوما!
سرشو برگردوند و سوالی نگاهم کرد
-دلم برات سوخت، منم همراهت میام.
سری تکون داد و با ترس قدم هاشو ب جلو برداشت!
ب دورو برم نگاهی انداختم
خونه ای درب و داغون ک کاغذ دیواری هاش اویزون شده بود و رد دست های خونی همه جا بود مبل های پاره و قاب های کج ک توی تاریکی نمیتونستی تشخیص بدی ادمای توی عکس کین!
الان ک دارم ب همه جا نگاه میکنم میگم عجب غلطی کردم اومدم اینجا این دختره بدبختم دارم زهر ترک میکنم ولی از یه نظرم خوبه میگیرم کاری باهاش میکنم ک بعدا جرئت نکنه همچین دروغ گنده ای ب اگوست دی بده
همینجور داشتم توی سرم با خودم بحث میکردم تا اینکه صدای جیغ نیکی منو ب خودم اورد
+ککککمممممککککک!!!
توی اون تاریکی چیزی معلوم نبود چراغ قوه رو سمت صدا گرفتم و دیدم از سمت پاهاش داره روی زمین کشیده میشه و موهاش رو یه نفر انگار داره میکشه
-خواستم کمکش کنم ک یه دفعه سرمایی حس کردم ب پشت سرم نگاهی انداختم و دیدم یه زن بیریخت پیرسگ ک خیلی هم ترسناکه پشت سرمه
دادم رفت هوا خواستم فرار کنم ک لباس رو گرفت و پرتم کرد سمت نیکی
وقتی چشمم رو باز کردم سه موجود عجیب غریب ب همراه همون زنیکه پشت سرشون رو رو ب روی خودم دیدم
کپ کرده بودم و نمیدونستم چیکار کنم ی دفعه یه چیزی یادم
ک از فیلما یاد گرفتم
-ب نام عیسی مسیح ای موجود شیطانی از من دور شوووووو
دستام رو ب شکل سلیب گرفتم و دوباره تکرار کردم
-ب نام عیسی مسیح ای موجود شیطانی از من دور شوووووو
.
.
.
.
.
.
.
https://harfeto.timefriend.net/16342135598915
توی ناشناس حرفاتون رو بگین•-•♡
۳۰.۸k
۳۰ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.