گازنبر ناشکری و غوطه ور شدن در بحر اشرافیت، کار خودش را ک
گازنبر ناشکری و غوطه ور شدن در بحر اشرافیت، کار خودش را کرد. مدعیانِ روی کار آوردنِ آن مرد، در عرض سه سوت، مات شدند. به همین سادگی، به همین خوشمزگی. حالا هی ناله و نفرین کنند.
صدای نکره شان را به آسمان بلند می کنند و هی به سینه می کوبند و نفرین می کنند. نمی دانم چرا نمی فهمند که با این هیبتی که دوباره به صورت ماقبل برگشته، کجایشان به قناری های بُق کرده ی در قفس می خورد که از رفتن بهار و آمدن زمستان می نالند. وقتی به خاطر می آورم که حتی به کلمه بهار حمله کردند، خنده ام می گیرد که چطور رویشان می شود از زمستان هسته ای دم بزنند. خودشان خواستند، خدا هم آنچه را صدا کردند، آنچه را طلب کردند، داد.
حالا هی بنشینند و آه بکشند، یا به جان فلانی نفرین کنند، مگر تا افکار درهم و برهم خود را اصلاح نکنند، می توان از خدا توقع معجزه بیرونی داشت؟!
همیشه همین گونه بوده، فقط به فکر نشستن و انجام دادن کارهای بی ثمر و بی ارزشند. جالب آنکه وقتی به کنایه، "بی ارزش" بودن این دو کارشان را یادآور می شوی، باز هم آنچه نصیبت میکنند خشم و است تهمت نخ نما و تاریخ مصرف گذشته انحراف. هنوز هم گویا گرمند و نفهمیده اند که چه بر سرشان آمده.
آه سرد این جماعت پرمدعا همانند لعن و نفرین شان بر "فلانی" هیچ فایده و ارزشی ندارد، نه روزهای غنیمتی و با ارزش انقلاب به این سادگی ها تکرار می شود، و نه لعن و نفرین های "عجوز وار" تاثیری بر واقعیت تلخ این روزها خواهد داشت.
خدای بهار شاهد است که اگر چهار فاکتور گوش سنگین، ضخامت پوست، کج تابی همچنانی و احتمال تکرار فضاحت خودزنی دوباره آنها نبود قطعا لزومی نداشت که گندکاری شان را هی بر سرشان چماق کنیم و به رخ شان بکشیم، منتهی تجربه جمل ها و صفین ها نشان داده که دُز کج فهمی جماعت ساده اندیشِ ظاهر نگر، می تواند این چرخه تسلسل را تا آخر عمر ما، به نفع شیطان، بچرخاند و ما که نمی خواهیم حسرت به دل بمیرم، می خواهیم؟! پس بهتر است بنشینیم و اندکی فکر کنیم، که چه کردیم! چه نعماتی را ندیدیم! چگونه ناشکری کردیم! چرا گول دنیا را خوردیم! به خود خدا، یک ساعت اندیشه در چرایی این وضعیت، به از هفتاد سال زار زدن در محرابی که زیر خیمه ذلت پهن شده.
یا این وضعیت را تقاص و کفاره می دانیم و توبه می کنیم، یا آنکه آنچنان سیلی خواهیم خورد که صدایش در کل تاریخ بپیچد. شاید هنوز دیر نشده باشد، شاید بشود کاری کرد...
اینجا دو راهی توبه و هلاک است، برای انتخاب فرصت چندانی نیست.
صدای نکره شان را به آسمان بلند می کنند و هی به سینه می کوبند و نفرین می کنند. نمی دانم چرا نمی فهمند که با این هیبتی که دوباره به صورت ماقبل برگشته، کجایشان به قناری های بُق کرده ی در قفس می خورد که از رفتن بهار و آمدن زمستان می نالند. وقتی به خاطر می آورم که حتی به کلمه بهار حمله کردند، خنده ام می گیرد که چطور رویشان می شود از زمستان هسته ای دم بزنند. خودشان خواستند، خدا هم آنچه را صدا کردند، آنچه را طلب کردند، داد.
حالا هی بنشینند و آه بکشند، یا به جان فلانی نفرین کنند، مگر تا افکار درهم و برهم خود را اصلاح نکنند، می توان از خدا توقع معجزه بیرونی داشت؟!
همیشه همین گونه بوده، فقط به فکر نشستن و انجام دادن کارهای بی ثمر و بی ارزشند. جالب آنکه وقتی به کنایه، "بی ارزش" بودن این دو کارشان را یادآور می شوی، باز هم آنچه نصیبت میکنند خشم و است تهمت نخ نما و تاریخ مصرف گذشته انحراف. هنوز هم گویا گرمند و نفهمیده اند که چه بر سرشان آمده.
آه سرد این جماعت پرمدعا همانند لعن و نفرین شان بر "فلانی" هیچ فایده و ارزشی ندارد، نه روزهای غنیمتی و با ارزش انقلاب به این سادگی ها تکرار می شود، و نه لعن و نفرین های "عجوز وار" تاثیری بر واقعیت تلخ این روزها خواهد داشت.
خدای بهار شاهد است که اگر چهار فاکتور گوش سنگین، ضخامت پوست، کج تابی همچنانی و احتمال تکرار فضاحت خودزنی دوباره آنها نبود قطعا لزومی نداشت که گندکاری شان را هی بر سرشان چماق کنیم و به رخ شان بکشیم، منتهی تجربه جمل ها و صفین ها نشان داده که دُز کج فهمی جماعت ساده اندیشِ ظاهر نگر، می تواند این چرخه تسلسل را تا آخر عمر ما، به نفع شیطان، بچرخاند و ما که نمی خواهیم حسرت به دل بمیرم، می خواهیم؟! پس بهتر است بنشینیم و اندکی فکر کنیم، که چه کردیم! چه نعماتی را ندیدیم! چگونه ناشکری کردیم! چرا گول دنیا را خوردیم! به خود خدا، یک ساعت اندیشه در چرایی این وضعیت، به از هفتاد سال زار زدن در محرابی که زیر خیمه ذلت پهن شده.
یا این وضعیت را تقاص و کفاره می دانیم و توبه می کنیم، یا آنکه آنچنان سیلی خواهیم خورد که صدایش در کل تاریخ بپیچد. شاید هنوز دیر نشده باشد، شاید بشود کاری کرد...
اینجا دو راهی توبه و هلاک است، برای انتخاب فرصت چندانی نیست.
۱.۶k
۲۱ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.