گلولهای که از عشق قویتر نبود

"گلوله‌ای که از عشق قوی‌تر نبود…"

🔻[صحنه: اتاق مخصوص – شب]

نور ملایم چراغ‌خواب، سایه‌ای آرام روی صورت سفید ات انداخته بود. دست کوچکش توی دستان بزرگ تهیونگ بود.

چشماش لرزید… نفسش عمیق شد… و بالاخره، آهسته پلک زد.

اول سقف رو دید… بعد صورت تهیونگ.

چشم‌هاش پر از اشک شد.

♡ ات (با صدایی لرزان و نازک): "نـ…نزدیک بود… بمیرم… گلوله… دقیقاً… از بالا سرم رد شد…"

بدنش شروع به لرزیدن کرد.

تهیونگ سریع خم شد، گونه‌های خیسش رو بوسید. آروم، اما محکم.

_ تهیونگ (زمزمه): "تو نمیمیری... نه وقتی من اینجام.
هیچ‌کس حق نداره حتی نفس تورو تهدید کنه، ات…"

ات، دستش رو دور لباس تهیونگ حلقه کرد. محکم بغلش کرد.

_ تهیونگ: "من اونجا بودم… ولی بازم دیر رسیدم.
قول می‌دم دیگه تکرار نشه."

🔻[صحنه: سالن کنفرانس – صبح روز بعد]

گویی، با صورت سرد و نگاهی پر از نفرت، کنار پدرش نشسته بود.

تهیونگ، با قدم‌هایی محکم وارد شد. در اتاق رو بست.

وکیل تهیونگ، پرونده طلاق رو روی میز گذاشت.

همه سکوت کرده بودن.

_ پدر گویی (با عصبانیت): "تهیونگ… هنوز وقت برای منصرف شدن هست.
دختر من لیاقت داره. تو نمی‌تونی این‌جوری…"

ولی تهیونگ، حتی منتظر پایان حرفش نشد.

رو به پدر گویی، با صدایی سرد، گفت:

_ تهیونگ: "میدونی دخترت… باکرگی نداشت؟"

سکوت مطلق.

لب‌های پدر گویی باز موند.

تهیونگ ادامه داد. آروم، ولی برنده:

_ تهیونگ: "تو دخترت رو با دختر کوچولوی من مقایسه می‌کنی؟
دختری که با قلب پاک و بدون هیچ خطی، وارد زندگی من شد؟"

گویی لبش لرزید. نگاهش خالی شد.

_ تهیونگ: "گویی حتی قبل از ورود به عمارت من، آلوده بود…
ولی ات؟ اون برام یه دنیای جدیده.
تنها کسی که هنوز ارزش پاک موندن رو داشت."

و بعد مستقیم به چشم‌های پدر گویی نگاه کرد:

_ تهیونگ: "این طلاق… فقط پایان یه قرارداد نیست.
اینه که من زندگی واقعیم رو از دنیای کثیف مافیا جدا می‌کنم."

هیچ‌کس جرأت حرف زدن نداشت.

پدر گویی، سرش رو پایین انداخت. گویی، فقط اشک توی چشم داشت ولی باز هم لجباز بود.

وکیل، برگه‌ها رو دوباره جلوش گذاشت…

اما تهیونگ نگاهش فقط دنبال یه چیز بود — ات.
دیدگاه ها (۸)

📜 پارت جدید – "مستی، دلتنگی… و لمس آرامش"🔻[صحنه: اتاق تهیونگ...

عکس اول پدر گویی هست عکس دوم و سوم ات عکس چهارم گویی لباس خو...

"تو تنها همسر منی، حتی زیر تهدید گلوله..."🔻[صحنه: سالن اصلی ...

"بزن… ولی فردا، باید بشنوی"🔻[صحنه: سالن پذیرایی – دقایقی بعد...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟐کوک صورت ات رو بین دستاش گرف...

پارت ۱۶۳

گل وحشی منپارت ۲پدر ات: خفهههه شوووو...دختره ی هرزههه (و یه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط